۰۲ شهریور ۱۳۸۶

وحشت

اداره نظارت بر قاچاق انسان دولت آمریکا در گزارش سال 2007 خود وضعیت قاچاق زنان و کودکان در کشورهای مختلف جهان را مورد بررسی قرار داده است. مطلب زیر خلاصه ایست از گزارش این اداره در مورد قاچاق زنان و کودکان در ایران.
کشور ایران یکی از منابع قاچاق زنان به منظور استثمار جنسی تجاری و بیگاری ناخواسته است.ایران در عین حال مقصد وارد کردن قاچاقی زنان از برخی نقاط دیگر بوده و نیز محلی برای ترانزیت زنان به کشورهای دیگر نیز محسوب می‌شود.تجارت زنان در ایران دارای دو بعد داخلی و خارجی است. در داخل کشور زنان به منظور روسپی‌گری اجباری خرید و فروش شده و یا در ازای بدهی‌های پرداخت نشده اقوام خود مجبور به ازدواج تحمیلی با طلبکاران می‌شوند.بچه‌ها نیز در داخل ایران به منظور ازدواج اجباری، استثمار جنسی تجاری و بیگاری ناخواسته به عنوان گدا یا کارگر خرید و فروش می‌شوند که در این سرنوشت، بچه‌های افغانی مقیم ایران نیز با آنان مشترکند.
بر اساس گزارش منابع غیردولتی، زنان و دختران ایرانی به خارج از کشور نیز قاچاق می‌شوند. در این گزارشات آمده است که زنان و دختران ایرانی برای استثمار جنسی تجاری به کشورهای پاکستان، ترکیه، قطر، کویت، امارات متحده عربی، فرانسه، آلمان و انگلیس قاچاق می‌شوند.منابع رسانه‌ای گزارش کرده‌اند که روزانه 54 زن یا دختر ایرانیِ 16 تا 25 سال در پاکستان به فروش می‌رسند. دولت ایران حتی حداقل‌های استاندارد مبارزه با قاچاق انسان را هم رعایت نکرده و تلاش قابل توجهی در این راستا انجام نمی‌دهد.متقابلا منابع موثق به این مسئله اشاره دارند که مسئولان با ضرب و شتم، زندان و اعدام قربانیان قاچاق انسان، به تنبیه و مجازات آن‌ها می‌پردازند.اما تعقیب قانونی و مجازات قربانیان (که در واقع مبارزه با معلول مستقیم پدیده قاچاق انسان است و نه مبارزه با علت آن) موجب دست یافتن به هیچ‌گونه موفقیتی در حفاظت از زنان و دختران نشده است.
تعقیب خاطیان: دولت ایران جهت مبارزه با تجارت زنان و کودکان، طی قانونی که در سال 2004 میلادی به تصویب رسانده هرگونه قاچاق انسان را ممنوع اعلام کرده است.مجازات‌هایی که در این قانون برای قاچاقچیان انسان در نظر گرفته شده است بسیار شدید بوده و حتی حکم اعدام را هم در بر دارد؛ گرچه دولت عملا پیشرفت قابل توجهی در تعقیب و مجازات مجرمان نداشته و در طول تکمیل این گزارش هیچ‌گونه خبری در مورد تعقیب یا مجازات مجرمان اعلام نشده است.ایران هم چنین هیچ گونه شاهدی در مورد تلاش برای اجرای قانون درباره مقامات دولتی که گمان می‌رود در امر قاچاق انسان دست داشته و این فرایند را تسهیل می‌کنند، ارائه نداده است.
حفاظت از قربانیان: طی سال گشته حکومت ایران روش محافظت از قربانیان قاچاق انسان را به هیچ‌وجه بهبود نبخشیده است. حکومت نه تنها قربانیان را محافظت نمی‌کند بلکه آنان را به خاطر تخطی از قواعد اخلاقی و به جرم ارتکاب عمل نامشروع زنا - ارتباط جنسی خارج از چارچوب ازدواج - دستگیر و مجازات می‌کند.گرچه آمار دقیقی در دست نیست که چه تعداد از زنان و دختران به خاطر کاری که در دوران بیگاری جنسی مجبور به انجام آن بوده، توسط دولت مجازات شده‌اند اما گزارش‌هایی مبنی بر اعدام بچه‌هایی که قربانی تجارت سکس بوده‌اند، به جرم روسپی‌گری یا زنا، وجود دارد.علاوه بر این حکومت ایران هیچ‌گونه جایگزین قانونی در اختیار قربانیان تجارت انسان قرار نداده است تا به این وسیله آنان را از رفتن به کشورهایی که در آن‌جا با مشکلات فراوان یا خطر مجازات روبرو هستند، باز دارد.حکومت هم چنین نمی‌کوشد تا با تشویق و تهییج قربانیان به همکاری با مسئولان، به تحقیق و بررسی در فرایند قاچاق پرداخته و قاچاقچیان انسان را مورد تعقیب قانونی قرار دهد.دولت از طریق سازمان تامین اجتماعی مسئولیت اداره 28 خانه سلامت را بر عهده دارد. وظیفه این خانه‌های سلامت ایجاد سرپناه و حمایت از دخترانی است که از خانه فرار کرده و در معرض خطر خرید و فروش قرار دارند. اما گزارشات حاکی از آن است که دختران در این خانه‌های امن، به وسیله کارکنان این خانه‌ها و نیز سایر مقامات حکومتی مورد تعدی و تجاوز قرار می‌گیرند.
پیش‌گیری از خرید و فروش انسان: در خلال سال گذشته ایران هیچ‌گونه پیشرفتی را در پیش‌گیری از پدیده تجارت انسان گزارش نکرده است. در این راستا اقدامات پیش‌گیرانه‌ای مانند ایمن‌سازی مرزهای مشترک ایران با پاکستان و سایر کشورهای هم‌جوار که زنان و کودکان از آن طریق به خارج از کشور قاچاق می‌شوند، ضروری به نظر می‌رسد.ایران هم‌چنین باید سیر مسافرت زنان و دختران ایرانی به کشورهای خاورمیانه که بازار استثمار جنسی زنان ایرانی است را مورد نظارت قرار بدهد. در نهایت حکومت ایران باید با ایجاد برنامه‌های آموزشی و اطلاع رسانی، سطح آگاهی‌های زنان و کودکان در
مورد خطر قاچاق انسان را افزایش دهد.
کاش رادیو زمانه منبع این گزارش تکان دهنده را هم مشخص می کرد.
راستی منابع رسانه ای یعنی چه؟
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۰۱ شهریور ۱۳۸۶

گزارش صیغه

عصبانی نیستم، این حق مسلم مدیر مسول یک مجله است که مطلب را طوری تغییر بدهد که برایش مشکل حقوقی ایجاد نکند. آن هم مجله ای که در این وانفسا، ماندنش به نفسمان بند است، اما، خداییش خیلی تغییر کرد. تیغشان چنان تیز بود که حتی یک قطره خون هم نیامد اما خیلی از لحظات و صحنه ها ماهیتن تغییر کرد. از همه بیشتر دلم برای آغاز گزارش سوخت. جایی که به نظر من شاه بیت گزارش بود:
بفرماييد اندروني.
متشكرم. من همين جا راحتم.
با خنده: بله، شما راحتيد. ما راحت نيستيم.
و اين گونه بود كه من براي اولين بار قدم در اندروني بیت يكي از علماي مشهور گذاشتم. براي گفت و گو با يكي از آيات عظام به قم رفته بوديم و همراهم مارا به خانه عالم ديگري برد تا گرماي ظهر تابستان فروكش كند و به تهران بازگرديم. نهار را در جمع آقايان در اتاق محقر بيروني خورديم و بعد از نهار اصرار كردند كه بروم اندروني و به ناچار بحث هاي جذاب سياسي را رها كردم تا به جمع زنان خانه وارد شوم.
پرده را كنار زدند و در تمام چوب را دیدم كه با بلند شدن صداي ياالله باز شد. دختري جوان و زيبا، با بلوزي آستين كوتاه و شلوار جين به استقبالم آمد. به آپارتمان سه خوابه، با لوازم شيك و مبلمان امروزي وارد شدم. باورم نمي‌شد كه تنها با گذشتن از يك پرده وارد فضايي متفاوت شده ام. با ليواني شربت خنك پذيرايي شدم و بعد بحث هاي سياسي داغ آغاز شد. خانم خانه و دختر جوانش بر مسايل سياسي مسلط بودند. بحث را به مسايل اجتماعي كشاندم و حاصل رسيدن به مقصد من بود: صيغه.
" در قبرستان ... مرقدي است كه حاجت مي‌دهد. بايد نذر كني و يك سوره .... بخوانی، رد نمي‌شود. براي همين هميشه زنان زيادي سر آن مقبره جمع مي‌شوند و البته مردان هم. براي قبولي پسرم در دانشگاه نذر كرده بودم و رفتم تا سوره را بخوانم، قرآن را كه بستم و بلند شدم، دو مرد تا خانه را تعقيبم كردند. حتي وسط راه به چادرم نگاه کردم، اما آن را پشت و رو نپوشیده بودم. تا خانه را دويدم. خجالت نمي‌كشيدند، نه از سن و سالم و نه از چادر سیاهم. وقتي جلوي خانه رسيدم پشت سرم را نگاه كردم. سر كوچه ايستاده بودند. انگار خودشان خجالت كشيدند وقتي فهميدند به كجا آمدم."زن، پنجاه ساله بود، ميان قامت، با پوستي گندمگون و البته گذر زمان را مي‌شد روي صورتش ديد. صداي يالله بلند شد. چادرش را سر كرد و به طرف در رفت. در حریم امن خانه اش رويش را چنان محكم گرفته بود كه جز گوشه اي از چشمانش و كمي از بيني اش ديده نمي‌شد. من ماندم و این سوال که مردان در اين اندام كمي خميده و ميان سال دنبال چه مي‌گشتند؟
دو همراه مرد را مجاب كردم كه سري به قبرستان ... بزنيم. عصر پنج شنبه بود. چادرم را محكم به خود پيچاندم و وارد شديم. محل قبري را كه خانم گفته بود پيدا كردم. دو زن در حال دعا خواندن بودند. نزديكشان رفتم.
قبر ... اينجاست؟
آره. من تازه شروع كردم بنشين با هم بخوانيم.
الان برمي‌گردم.
سر بلند كردم. نگاهم كه از زن دور شد، دو مرد را ديدم. يكي 30 ساله و ديگري نزديك 50. هر دو داراي محاسن. يكي كت و شلوار داشت و ديگري بلوزي سپيد را انداخته بود روي شلوار سرمه اي اش. هر دو به من نگاه مي‌كردند. نگاه كه نه... چادرم را كشيدم توي صورتم و به طرف همراهان مرد دويدم. شانس آوردم. هر دو محاسن بلندي داشتند. تابش آفتاب - شايد هم جسارت من در كشاندن آنها به چنين جايي- باعث شده بود سگرمه هاشان در هم فرو رود. به خودم لعنت فرستادم كه چرا خود را در چنين موقعيتي قرار داده ام؟ مردها دو سه گام به سمت ما نزديك شدند. انگار يكي از همراهانم متوجهشان شده بود. به آن سو نگاه كرد. مردها ايستادند. هيچ وقت نتوانستم از همراهم بپرسم كه آيا متوجه نگاه آن دو مرد شده بود؟
کناری ایستاده بودیم و به افرادی که برای زیارت اهل قبور می آمدند نگاه می کردیم. گرمای هوا فروکش کرده بود و تعداد افراد هر لحظه بیشتر می شد. زنی چادر بر سر، میان قامت، با اندام باریک کنار ورودی ایستاده بود. انگار منتظر کسی بود. یکی از همراهانم اشاره کرد: می خواهی حرف بزنی برو سراغ آن زن. و با گوشه چشم همان زن را نشانم داد. پرسیدم چطور؟ گفت: برو دیگر.
پوستی برنزه، چشمانی میشی و لبانی برجسته. نگاهش بر من میخکوب شده بود از همان لحظه ای که مردان همراهم را ترک کرده بودم و به سویش آمده بودم. لبخند زدم. صاف نگاهم کرد. سلام کردم. سر تکان داد. ماندم که چه بگویم؟ شما صیغه می شوید؟ اگر کسی این سوال را از من می پرسید صاف می زدم توی گوشش، پس چه بگویم؟
"سلام. برادرم برای ادامه تحصیل به قم آمده است. می خواهم برایش زن بگیرم که هم تنها نباشد و هم کسی به خورد و خوراکش برسد." موفق شده بودم. نگاه سردش را از من برداشت و به همراهانم دوخت: کدومشون؟
کدام یک شبیه تر به من بود؟
آن که سمت راست ایستاده است.
همان طور که چشم به همراهم دوخته بود، چادرش را گشود. آگاهانه، آرام و با طمانینه، آن را تکانی داد و دوباره دوسویش را درهم کشید. اندامش نقص نداشت، مثل صورتش. پیراهن سبز رنگی هم رنگ چشمانش پوشیده بود، با بالاتنه ای خوش دوخت.
بهش بگو، نه.
آیا او گفت و گوی ما را شنیده بود؟ آیا همراهم چشم از او برداشته بود؟ فهمیده بود که همه چیز فیلم است؟ چرا؟ حالا با هم حرف بزنید، شاید...
چند وقت؟
سه ماه.
نه.
خوب، هر مدت که بخواهید.
چادرش را در هم کشید، تنگ. هنوز چشمانش بر روی همراهم می چرخید و او بی خبر از این همه بازار گرمی، گرم بحث با دیگری بود و انگار من و زن را فراموش کرده بود. زن روبرگرداند:همین، نه.
امیدوارم مجله زنان هم زودتر منتشر شود تا ببینید این کجا و آن کجا؟
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۳۱ مرداد ۱۳۸۶

بیمار

خسته ام از بس مریضم. حالم از خودم، صدام و قیافه ام به هم می خورد. مردم از بس پای تلفن از این و آن معذرت خواستم که صدام بد است.
آخرین بار که به وبلاگم فکر کردم، روز 19 مرداد بود. صبح با صدای رسیدن یک اس ام اس از خواب بیدار شدم. تبریک بود!! برای روزی که دیگر نه برای من بلکه برای خیلی ها معنی نداشت. آن روز حتی کامپیوتر را هم روشن نکردم.
مریضم حتی رمق نوشتن هم ندارم. باشد تا بعد.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۲ مرداد ۱۳۸۶

خدا بیامرز!!!






دور نیست، دیر نیست، روزی که بگویند: دیدی خدا بیامرز چه سر فراز رفت بالای دار. از احمد روسی تا این خدا بیامرز!! فاصله زیاد نیست.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۰ مرداد ۱۳۸۶

اولین عکس های یک عکاس آینده




اولش فکر می کردم فقط یک بازی است، دوست دارد با موبایل پدرش ادای عکس گرفتن را دربیاورد. اما دیروز، دستش را گرفت جلوی چشمش، عین کادری که کارگردان ها می بندند، گفت: کلیک و بعد کف دستش را نشانم داد و پرسید: مامان، خوشگل افتادی؟


دوربین واقعی دادم دستش و یادش دادم چطور دگمه را فشار بدهد. این ها اولین عکس هایی است که رعنا با انتخاب کادر و سوژه ( آکواریومش) خودش گرفته است. رعنا حالا دو سال و هشت ماهه است.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد