۰۳ آذر ۱۳۸۶

جهان بدون خشونت

یک بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک مامان بزی بود، سه تا بچه داشت، شنگول و منگول و حبه انگور. یک روز بچه بزها همه جمع شدند دور مامانشون .
شنگول گفت: مامان من کیت کت می خوام.
منگول گفت: مامان من پاستیل می خوام.
حبه انگور هم گفت: مامان من اسمارتیز می خوام.
مامان بزی راه افتاد و رفت تا برای بچه ها خرید کند. قبل از رفتن به آنها گفت: بچه های گلم مواظب باشید، غیر از مامان برای کسی در را باز نکنید. بچه ها گفتند چشم.
چند دقیقه بعد، صدای در بلند شد. شنگول و منگول دویدند که در را باز کنند اما حبه انگور گفت: نه بچه ها ، ما که هنوز نمی دانیم مامان بزی است یا نه.
برای همین رفت پشت در و پرسید: کیه کیه در می زند؟
یک صدای نرم و نازک گفت: منم منم مادرتون، بزک زنگوله پا.
حبه انگور گفت: اگر راست می گی، دستت را نشان بده.
یک مرتبه یک دست نرم و نازک و سفید از لای در اومد تو.
حبه انگور گفت: اگر راست می گی، برامون شعر بخون.
یک صدای نرم و نازک شروع کرد به شعر خواندن.
حبه انگور گفت: اگر راست می گی برامون چی خریدی؟
از زیر در، یک بسته پاستیل، یک کیت کت و یک بسته اسمارتیز اومد تو. بچه ها با خوشحالی در را باز کردند و دیدند مادرشون پشت در است. مامان بزی هم اونها را بغل کرد و بوسید و گفت: آفرین بچه های خوب که قبل از شناختن من در را باز نکردید.
بالا رفتیم دوغ بود، پایین آمدیم، ماست بود. قصه ما راست بود.
با خوشحالی بلند شدم. فکر کردم رعنا در جهانی بدون خشونت خوابیده، اما لای چشمانش را باز کرد و آرام پرسید: مامان، پس گرگه گرسنه ماند!
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

پرونده قتل هاي محفلي كرمان در ديوان عالي كشور

اعتماد ملي: با گذشت پنج ماه از اعلام آخرين راي قضات دادگاه كيفري كرمان در مورد پرونده مشهور به قتل هاي محفلي كرمان، پرونده در ديوان عالي كشور است و متهمان پرونده با قيد وثيقه آزاد هستند.
حسين ملايري پور، يكي او اولياي دم پرونده مشهور به قتل هاي محفلي كرمان به خبرنگار اعتماد ملي گفت: پنج ماه قبل آخرين حكم پرونده صادر شد. در اين حكم تنها در مورد معاونت در قتل دو تن از متهمان اظهار نظر شده بود. ازآن زمان تاكنون حكم در شعبه تشخيص هيات عمومي ديوان عالي كشور مانده است و همه متهمان جز يك نفر كه محكوم به اعدام است، با قرار وثيقه آزاد شده اند. به گفته وي متهمان رديف اول و دوم از كرمان نهاجرت كرده و به يكي از شهرهاي شمال شرقي كشور رفته اند.
عاملان قتل هاي محفلي کرمان که قتل هاي خود را از شهريورماه سال 81 آغاز کرده بودند ارديبهشت ماه سال 82 پس از به قتل رساندن يک زن و شوهر جوان که آخرين قربانيان اين باند بودند دستگير شدند.نخستين قرباني اين باند جوان 19ساله يي به نام مصيب افشاري بود که 13 شهريورماه سال 81 به قتل رسيد.
متهمان در اعترافات خود درباره اين جنايت گفتند؛ مصيب در ميدان امام خميني کرمان مواد مخدر مي فروخت. ما بعد از شناسايي او چندين بار به وي تذکر داديم تا دست از کارهايش بردارد اما او بي اعتنا بود تا اينکه به دستور حمزه (متهم رديف اول) يک روز او را به زور سوار ماشيني کرديم و به محله هفت باغ برديم و در آنجا حمزه ابتدا سنگي به سر مصيب کوبيد و او را داخل چاله يي استخرمانند انداخت، سپس هرکدام از ما سنگي به او کوبيديم اما مصيب نمي مرد تا اينکه حمزه گفت بهتر است او را زنده به گور کنيم. بعد چاله يي کنديم و پيکر نيمه جان مصيب را به داخل آن انداختيم و با شن و ماسه روي چاله را پوشانديم و به اين ترتيب مصيب را زنده به گور کرديم.
متهمان افزودند؛ قتل دوم را يک هفته بعد از قتل مصيب انجام داديم. ابتدا محسن کمالي را شناسايي کرديم. او فساد اخلاقي داشت، بنابراين يک روز که در حال خروج از خانه بود، او را گرفتيم و به هفت باغ برديم و در آنجا محسن را هم خفه کرديم و جسدش را همانجا دفن کرديم، سپس به دستور حمزه، موبايل و موتور محسن را برداشتيم تا از آنها براي کارمان استفاده کنيم.
قتل سوم را چند ماه بعد انجام داديم، مقتول زني به نام جميله بود که او هم خريد و فروش مواد مخدر مي کرد و فساد اخلاقي داشت. از آنجايي که اين زن ازدواج هم کرده بود، پس از ربودن وي او را خفه نکرديم بلکه چاله يي کنديم و با روش سنگسار او را به قتل رسانديم، بعد جسد اين زن را به بيابان هاي اطراف کرمان برديم و در آنجا انداختيم تا طعمه حيوانات شود.
متهمان در ادامه اعترافات گفتند؛ به ما گفته بودند که محمدرضا نژادملايري و شهره نيک پور دختر و پسر فاسدي هستند که با هم ارتباط نامشروع دارند و به همين خاطر آنها را هنگامي که سوار خودروي پژوي محمدرضا بودند شناسايي کرديم و بعد از اينکه جلويشان را در جاده گرفتيم آنها را به چاله پر از آب هفت باغ برديم و هر دو را در آنجا خفه کرديم. بعد اجسادشان را داخل پژو گذاشتيم و به بيابان برديم و پس از آنکه اجساد را به بيرون انداختيم ماشين پژو را به آتش کشيديم و موبايل محمدرضا را برداشتيم. ما نمي دانستيم شهره و محمدرضا زن و شوهر هستند و فکر مي کرديم با هم رابطه نامشروع دارند.
ماموران در ادامه تحقيقات خود از متهمان دريافتند حمزه سردسته اين باند، سرباز بوده و به اتفاق ساير اعضاي باند که عضو يک پايگاه مقاومت بوده اند خود را محق مي دانستند تا هر کسي را تصميم گرفتند به قتل برسانند.پس از به قتل رسيدن شهره و محمدرضا و کشف جسد سوخته آنان ماموران تلفن همراه محمدرضا را رديابي کردند و دريافتند گوشي دست محمد حمزه است. بنابراين محمد حمزه دستگير شد، اما او هيچ اعترافي نکرد تا اينکه ماموران از او خواستند نام 14 نفر از دوستانش را به ماموران ارائه دهد. پليس در بررسي هاي خود متوجه شد 5 نفر از دوستان حمزه به اضافه خودش فعاليت و رابطه نزديکي با هم دارند. بنابراين پليس حمزه را تحت بازجويي هاي فني - پليسي قرار داد و او به 5 فقره قتلي که انجام داده بود، اعتراف کرد و ماموران ساير اعضاي باند را هم دستگير کردند.
پس از پايان تحقيقات و ارسال پرونده به شعبه نهم دادگاه عمومي کرمان قاضي اميري تبار اعضاي باند را محاکمه و آنها را محکوم کرد. طبق راي دادگاه محمد حمزه سردسته باند به اتهام شرکت در چهار فقره قتل (مصيب افشاري، محسن کمالي، جميله اسماعيلي و شهره نيک پور) به قصاص و اعدام در ملاءعام و به خاطر 6 فقره آدم ربايي (مصيب افشاري، محسن کمالي، جميله اسماعيلي، شهره نيک پور و محمدرضا نژادملايري) به 15 سال حبس، به خاطر سرقت اموال آنها به تحمل سه سال حبس و 74 ضربه شلاق محکوم و علي متهم رديف دوم به اتهام مشارکت در چهار فقره قتل (شهره، جميله، محسن و محمدرضا) به 4 بار قصاص و مشارکت در ربودن آنها به 15 سال حبس و رابطه نامشروع به 99 ضربه شلاق محکوم شد.همچنين متهم رديف سوم به نام سليمان به اتهام مشارکت در سه فقره قتل (شهره، محمدرضا و محسن) به قصاص و اعدام در ملاءعام و 5 فقره آدم ربايي به 15 سال حبس، سرقت اموال مقتولان به سه سال حبس و 74 ضربه شلاق محکوم شد. متهم رديف چهارم به نام محمد نيز به اتهام دو فقره قتل به قصاص در ملاءعام، به جرم سرقت اموال مقتولان به سه سال حبس، 6 فقره آدم ربايي به 15 سال حبس و ارتباط با زنان فاسد به 99 ضربه شلاق محکوم شد. همچنين «محمد س.» متهم رديف پنجم به جرم مشارکت در يک فقره قتل به قصاص در ملاءعام، مشارکت در سه فقره آدم ربايي به 15 سال حبس و سرقت اموال مقتولان به سه سال حبس و متهم رديف ششم به نام چنگيز به خاطر مشارکت در يک فقره آدم ربايي به 15 سال حبس و مشارکت در يک فقره قتل به قصاص در ملاءعام و رابطه نامشروع با يک دختر جوان به 99 ضربه شلاق محکوم شد. اما اين حکم در ديوان عالي کشور نقض شد و قضات ديوان اعلام کردند چون متهمان با اعتقاد به مهدورالدم بودن اين قتل ها را انجام داده اند مجازات قصاص شامل آنها نخواهد شد.به اين ترتيب پرونده مجدداً به شعبه هم عرض فرستاده شد و دادگاه دوم متهمان رديف يک و دو را به قصاص محکوم کرد اما با توجه به اينکه خانواده دو تن از مقتولان اعلام رضايت کرده بودند ساير متهمان را تبرئه کرد. پرونده براي بار دوم به ديوان رفت اما باز هم حکم نقض و پرونده براي سومين بار به شعبه هم عرض فرستاده شد.
قاضي سوم رسيدگي کننده به پرونده مطابق نظر ديوان عالي کشور چون متهمان ادعا کرده بودند قربانيان را با اعتقاد به مهدورالدم بودن به قتل رسانده اند، آنها را تبرئه کرد. اين بار حکم مورد اعتراض اولياي دم قرار گرفت و پرونده مجدداً به ديوان عالي کشور ارسال شد اما ديوان عالي کشور اعتراض اولياي دم را نپذيرفت و حکم برائت قاتلان محفلي کرمان را تاييد کرد.در راي صادره شعبه 31 ديوان عالي کشور آمده است؛ محمد حمزه (سردسته باند)، «محمد س.»، «محمد ي.»، «چنگيز س.» و «س. ج.» از اتهام قتل عمدي تبرئه شده و اعتراض اولياي دم وارد نيست و راي صادره تاييد مي شود.همچنين بايد پرونده متهمان «محمد س.» و «چنگيز س.» درخصوص مجازات جنبه عمومي جرم در قتل هايي که اولياي دم رضايت داده اند مجدداً رسيدگي شود و در صورتي که اعتقاد مهدورالدم بودن در مورد مقتولاني که خانواده آنها رضايت داده اند از سوي دادگاه احراز نشود دادگاه بايد تصميم خود را اعلام کند. اكنون مدت پنج ماه است كه راي قاضي آزادور در هيات عمومي ديوان عالي كشور در انتظار بررسي است

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

....دلم

دلم گريه مي‌خواد، يك دل سير
دلم بغض مي‌خواهد، هوار هوار
دلم اشك مي‌خواهد، دريا دريا
دلم تنهايي مي‌خواهد، قد خدا
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۳۰ آبان ۱۳۸۶

مسئول ستاد امر به معروف همدان با قرار وثيقه آزاد شد

امان از سايت روزنا كه با تاخير خبرها را مي‌گذارد. اين خبر مهم را امروز كار كرديم

در ادامه تحقيقات پرونده مرگ پزشك جوان در همدان
مسئول ستاد امر به معروف همدان با قرار وثيقه آزاد شد
اعتماد ملي: در حالي كه خانواده مرحوم دكتر زهرا خود را براي برگزاري چهلمين روز درگذشت او آماده مي‌كنند، يك مقام قضايي به خبرگزاري ايسنا گفت: خانواده اين فرد براي اداي توضيحات بايد فراخوانده شوند و پس از آن زمان رسيدگي به پرونده در دادگاه تعيين خواهد شد.
خانواده دكتر زهرا در حالي فراخوانده شده اند كه تنها 24 ساعت قبل از انتشار اين خبر، در دادگستري همدان حضور داشته اند. يكي از بستگان خانواده زهرا به اعتماد ملي گفت: دوشنبه گذشته پدر و برادر زهرا به همدان رفتند و توانستند از محل كشف جسد زهرا ديدن كنند. به گفته وي واحد اداري كوچكي به عنوام محل كشف جسد حلق آويز زهرا به آنها نشان داده شده است و محل دقيق كشف جسد تنها يك و نيم متر با در اتاق مسئول ستاد امر به معروف و نهي از منكر فاصله دارد.
اين عضو خانواده مرحوم زهرا همچنين از آزادي مسئول ستاد امر به معروف و نهي از منكر با قرار وثيقه خبر داد.
خبرگزاري ايسنا به نقل از معاون آموزشي و تحقيقات دادگستري استان همدان نوشته است: پرونده مرگ يك پزشك در بازداشتگاه امر به معروف همدان در مرحله تحقيقات است.
بنا بر اين گزارش مهدي الماسي مرجع رسيدگي به تحقيقات اين پرونده را دادسراي همدان اعلام و خاطر نشان كرد: بخشي از تحقيقات به وسيله مراجع انتظامي انجام شده است.
دكتر زهرا، پزشك جواني است كه يك روز قبل از عيد سعيد فطر در همدان به اتهام جرم مشهود بازداشت شد و 48 ساعت بعد جسد وي به خانواده اش تحويل داده شد.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲۸ آبان ۱۳۸۶

فردا از صفحات حوادث خون مي‌چكد

حالم بده، حالم از خودم، كارم، نقشم، قلمم، همه چيز م به هم مي‌خورد. باز برگشتم توي يك دهليز بي سرانجام كه يك طرفش وحشت است و نفرت و طرف ديگرش نور و اميد اما كو تا برسيم به آن نور. نوري دور از دسترس، نور كه نه، كورسو.
ديروز داشتم براي يكي از دوستان در فضايل سرويس حوادث مي‌گفتم. مي‌گفتم كه در اين سرويس نه در مورد مردم كه از خود مردم مي‌نويسي، زندگي روزمره، دردها و غم ها و البته گاهي هم شادي ها. با ميترا حساب كرديم كه در همين يك ماه گذشته، توانسته ايم پرونده سه نفر را براي بررسي مجدد از پاي چوبه دار برگردانيم، مي‌گفتم و شادمان بودم اما
خبر پشت خبر از قتل هاي ناموسي مي رسد. ديروز مردي سر مردي ديگر را بريد و گذاشت روي سينه اش. امروز، هم همان طور، مرد و زني هم مردي را كشته اند چون از راز يك رابطه ناموسي با خبر شده است.
مدام حرف هاي يك مرد عرب روشن فكر در ذهنم جولان مي‌دهد. سال ها قبل كه در مورد قتل هاي ناموسي در جنوب كار مي‌كردم او گفت: به آمارها نگاه كنيد. در فاصله سال هاي 54 تا 57 ما كمترين آمار قتل هاي ناموسي را داشتيم چون فضاي شهر باز شده بود. مردم وقتي مي‌ديدند كه زن ها راحت در خيابان ها مي‌چرخند و كسي كاري به كارشان ندارد،‌آنها هم بازتر فكر مي‌كردند و آمار قتل هاي ناموسي به صفر رسيده بود. اما زماني كه حكومت به اتهام بيرون بودن موهاي دختري اورا شلاق مي‌زند، به من پدر هم حق بدهيد كه وقتي خلافي ناموسي از دخترم مي‌بينم او را بكشم.
حق با او است. وقتي به اتهام مانتويي تنگ، مويي آرايش شده، يا حتي نامه اي بي نام و نشان ، نيروهاي ضربت به خيابان مي‌ريزند و مرگيرند و مي‌برند و شب با افتخار از مردم مي‌خواهند كه بنشينند و اين همه خشونت را در تلويزيون نگاه كنند، پس جزاي گفت و گوي تلفني مرد و زني نامحرم در خيابان هم مرگ است.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲۴ آبان ۱۳۸۶

یک دل سیر سالاد

گفت: همه پیشرفت کردن جز ما فرهنگی های بیچاره.
گفتم: چطور؟
گفت: یک مدرسه هست در شمال شهر که بابت هر سال حدود سه میلیون تومان شهریه می گیرد. فکر می کنی امسال برای ثبت نام کلاس اول چند نفر توی صف بودند؟
گفتم: خب، مثلا 200 نفر.
گفت: نخیر خانم، شش هزار نفر.
دود از سرم بلند شد: شش هزار نفر؟
گفت: بعله. یک روز که رفته بودم اونجا با چند نفر از مادرها صحبت کردم. اکثرشون کارمند بودند.
خندیدم: خوب من هم کارمندم، ایشالله دخترم که هفت ساله شد می تونیم سالی سه میلیون براش خرج کنیم
زد تو سرم: بی چاره، می دونی تو با همین حد از سواد و قلمی که داری، اگر در یک کشور اروپایی زندگی می کردی چقدر دستمزدت بود؟
گفتم: نه
گفت:لااقل ماهی بیست هزار یورو
دود از سرم بلند شد: بیست هزار یورو
گفت: حالا چقدر قرار است حقوق بگیری؟
شروع کردم با انگشتانم حساب کردن: شاید این قدر، شاید هم این قدر، روزی 5 ساعت ونیم، با دو روز مرخصی و...
تکلمه: دیروز خواستم بعد از مدت ها یک دل سیر سالاد بخورم. رفتم میوه فروشی، یک کیلو گوجه، یک کیلو خیار، یک گل کاهو، پنج تا دونه لیمو ترش، شد 6500 تومان! د
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۹ آبان ۱۳۸۶

حكم دلارام علي متوقف شد

نسرين ستوده زنگ زد. خوشحال بود. خبر داد: اجراي حكم دلارام علي متوقف شد.
گفت: ‌صبح امروز با مراجعه به قوه قضاييه و دفتر سخنگوي مطلع شدم كه دستور توقف اجراي حكم موكلم براي بررسي مجدد پرونده صادر شده است.
پيش از اين موكلم در نامه اي به رييس قوه قضاييه توقف اجراي حكم خود را خواستار شده بود.
يكي از ايرادات وارد بر حكم صادره اين است كه اين حكم حتي به رويت موكلم نرسيده و پيش از آن تماسي از اجراي احكام گرفته شده تا موكلم خود را معرفي كند و موكل تنها طبق اعلام كارمند اجراي احكام از محتويات حكم تجديد نظر خود مطلع شده است.
دل‌آرام علي به اتهام شركت در تجمع 22 خرداداز سوي شعبه‌ي 15 دادگاه ‌انقلاب به دو سال و 10 ماه حبس تعزيري و ده ضربه شلاق محكوم شده بود كه شعبه‌ي 36 دادگاه تجديد نظر دو سال و شش ماه از حبس وي را مورد تاييد قرار داد.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۸ آبان ۱۳۸۶

از دکتر بنی یعقوب تا رعنا

اذیت شدم. بعد از مدت ها بابت تهیه یک خبر، بغض کردم، تنم مور مور شد و ...حکایت دکتر بنی یعقوب ودلیل مرگش هم دارد برای خودش حکایت پیچیده ای می شود. خدا عاقبت همه مان را به خیر کند.
*********
وروجکی شده این رعنا خانم.
اول: همیشه داشتن یک پلاستیک را بر در دست گرفتن کیف ترجیح می دهد. چهارشنبه خواست که با تاکسی به مهد کودک برویم. راننده عینک آفتابی بزرگی زده بود. رعنا رو کرد به او و گفت: عجب آفتابی است؟ و دست کرد در پلاستیکش و عینک آفتابیش را در آورد و زد. مات موندم، کی عینکش را برداشته بود؟
دوم: رفتم دنبالش مهد، گفت که می خواهد روی صندلی جلو و پهلوی من بنشیند. بلافاصله بعد از جا به جا شدن گفت: من نمی خوام عروس بشم. با لحنی که تلاش می کردم عادی باشد پرسیدم: چرا عزیزم؟ گفت: همین طوری، کللن!!
سوم: هنوز به ندیدن جلیل عادت نکرده، امشب کلی پشت سرش گریه کرد، طوری که به هق هق افتاد. جلیل هم با بغض از در رفت بیرون. بعد از من پرسید: چرا بابا باید بره؟
گفتم: خوب باید کار کند
گفت: چرا؟
گفتم: تا پول دربیارد.
گفت: من پول نمی خوام. بابام را می خوام.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۴ آبان ۱۳۸۶

همه اراذل و اوباش بازداشتند؛ جز هفت نفر

حکایت غریبی است کاردر روزنامه، مخصوصا با داشتن دختر کوچولویی که هر روز باید تا قبل از ساعت پنج خودت را دوان دوان به او برسانی و در همه مسیر تا آخر شب دغدغه آن را داشته باشی که چه شد و چه نشد؟ تیتر رفت صفحه یک یا نرفت؟ یادداشت تایید شد یا نشد؟ اگر نشد، یادداشت جایگزین رسید یا نرسید.
خوشحالم که در این وانفسای درگیری با دو همکار خوب طرفم، میترا و شاهد، به نظر می رسند که بچه های خوبی هستند. ( این طوری نوشتم، چون مطمئنم چشمم شور است و فردا یک داستان درست می شود. انگار باید روی میزمون یک تابلوی بر چشم بد لعنت هم بگذاریم)
اما چیزی که انتظار نداشتم، این مطلب بود. کاش به من هم می گفتند که می خواهند سرلوحه بنویسند، آن وقت شاید همه چیز جور دیگری انجام می شد.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد