۰۹ مرداد ۱۳۸۷

مناجات

دوستت دارم چون هیچ وقت تنهام نگذاشتی، دوستت دارم چون هیچ وقت سرم منت نگذاشتی، دوستت دارم چون همیشه اجازه دادی به شیوه خودم دوستت داشته باشم. دوستت دارم و آرزو میِ کنم که تو هم هنوز من را دوست داشته باشی و هیچ وقت رهایم نکنی.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۰۳ مرداد ۱۳۸۷

باز هم جنگ

«وقتی تصمیم می گیریم جنگی راه بیندازیم، یادمان باشد، همیشه نسل یعدی هست که می اید و سوالاتی را مطرح می کند که باید پاسخ دهیم.»
ابراهیم حاتمی کیا، در برنامه شب شیشه ای


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲۸ تیر ۱۳۸۷

من را با این همه خاطره تنها نگذارید

کجا می روید بی انصاف ها، کجا می روید؟ حالا من بی شما چه کنم؟
اهای هامون، به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را ؟
من با این همه خاطره چکار کنم؟
حالا من ماندم و یک یوتیوپ وتیکه پاره های همه جوانی ام، همه کودکی ام. من و ماندم چهار صفحه پرینت از شهری که دوست می داشتم. من ماندم و دو تا صدا ازری را، من ماندم و تنهایی.
دلم خوش بود که هویتم، زندگی ام، جوانی ام، همه کسانی که دوستشان می داشتم، همه کتاب هایی را که می پرستیدمشان گذاشته ام تا برگردم. اما حالا، هنوز من نرفته ام، هنوز آبی که مادرم پشت سرم ریخته خشک نشده، شما ها کجا می روید؟ جایی که نه دست من، نه دست هیچ کس به شما ها نرسد؟
نادر ابراهیمی که مرد، غمم گرفت، پنهانش کردم. اما با این یکی چه کنم؟ آهای حمید هامون کجا رفتی؟
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲۶ تیر ۱۳۸۷

مهاجرت کار سختی نیست؟


رعنا در کنار نیکلاس و لی هی
کی می گه آسونه؟ کی می گه زود راه می افتند؟ کی می گه سختی اش فقط دو ماه است؟
قبل از بیرون آمدن از ایران؛ همه می گفتند: اصلا نگران رعنا نباش، سختی اش فقط دو ماه است. اما
دو ماه مدت ها است که گذشته اما رعنا و در ک کارهاش و حرف هاش هنوز سخت است. هنوز ترجیح می دهد توی مهد کودک به جای فارسی انگلیسی حرف بزند، در عوض توی خانه تمام بازی هاش به انگلیسی است، توی کابوس هاش انگلیسی حرف می زند، من را مامی صدا می زند و جلیل را بابا.
و من در این معلق ماندن های خودم نمی دانم چطور باید شیرین فارسی حرف زدنش را حفظ کنم. هر روز با هم شعر ماشین مشتی ممدلی را می خوانیم، اما تا ولش می کنم دارد یک شعر انگلیسی را زمزمه می کند.
در عروسک بازی هاش، وامانده ام که چکار کنم؟ وقتی اسم عروسک هاش را می گذاریم انوشه و یسنا، بهانه می گیرد که پس چرا نمی آیند با هم"جامپینگ" بازی کنیم. وقتی می گذاریم لی هی و نیکلاس، شروع می کند به انگلیسی حرف زدن با آنها و من.
راستی، کی بود می گفت: مهاجرت کار سختی نیست؟
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد