۰۷ شهریور ۱۳۸۷

آغاز دوباره

کم کم دارم می فهمم که باید همه آنچه را سال ها آموخته ام، فراموش کنم و این خیلی سخت است، سخت تر از آنی که فکر می کردم.
دیروز یک کلاس آموزشی را گذراندم. قرار بود لااقل دو نفر باشیم، اما از خوش شانسی من، آن دیگری نیامد و من تنها ماندم و مدرسی که به همه سوالاتم صریح و از سر حوصله پاسخ می داد.
اما
جایی پرسیدم: اگر این شش خبر، خبرها را گفتم، داشته باشیم و فقط برای چهار خبر امکان انتشار باشد، چه می کنیم؟ کدام یک اولویت دارد؟
کمی فکر کرد، مکث کرد، پاسخ داد: نمی دانم. باید از بزرگترت، بپرسی.
ساکت شدم. بزرگترم؟ رئیسم؟
در تمام سال هایی که در ایران کار کردم، یاد گرفته بودم که روی پای خودم بایستم. چون همواره یا خودم رئیس بودم، یا رئیس نبود، یا جواب نمی داد و با در بهترین حالت می گفت: خودت یک کاریش بکن.
و اصلا پاسخ دادن به سوالی ساده، در حد این که اولویت با کدام خبر است در حدی هست که بخواهند پاسخش دهند؟
اما اینجا، اول خودت، بعد کتاب و بعد، و البته در دسترس تر، رئیس است.
چقدر احساس خوبی است وقتی بفهمی کسی هست که می توانی مسئولیتت را با او شریک شوی.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۰۵ شهریور ۱۳۸۷

بهنام زارع هم اعدام شد.

بهنام زارع هم اعدام شد.
همین، تمام. یک نفس دیگر هم کم شد. یک جان دیگر هم به در رفت. یک بدن دیگر نیز لرزان بر دار باقی ماند، یک مادر دیگر داغدار شد، یک ارزوی دیگر بر باد رفت. یک جوان دیگر بر خاک می رود
به کجا می رویم؟ به کجا می رود؟
آیت الله هاشمی شاهرودی، آیا به جهان باقی ایمان دارید؟همه این اعدام ها با امضای شخص شما و تنها شخص شما صورت می گیرد. اگر از آه دل مادران داغدار، اگر از نفرین خواهران سیاه پوش، اگر از خشم پدران بی پسر نمی ترسید، لااقل از خدا بترسید.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۰۱ شهریور ۱۳۸۷

آیا من بغض کرده ام؟

اتاق کوچک نبود، اما معمولا جا کم می آوردیم. بعضی اوقت باید به زور صندلی ها را کنار هم می چپاندیم تا جا شویم و در این میان بساط شوخی و خنده و شایعه و پنبه گزارش دیگران را زدن هم به راه بود.
........
همیشه همین طور است. چند جمله را آغاز می کنم، با شور، بعد دوباره می خوانمشان، بعد پاک می کنم و دوباره می نویسم و تمام.
قلمم می خشکد.
چرا نمی توانم از مجله زنان بنویسم؟
چرا نمی توانم از خاطرات سال هایی که آنجا زندگی کردم تعریف کنم؟
چرا نمی توانم از تلخی ها و شیرینی هایش بگویم؟
آقای قاضیان من را برد به خاطراتی که دور نیست، دور نیست؟ بهمن سال گذشته بود که مجله توقیف شد و حالا، مرداد است؟ نه شهریور، هفت ماه از آخرین خاطرات من می گذرد؟! روزها چه بیرحمانه تند می گذرند
........
........
.......
.......
اصلا هیچی
می خواستم از آقای دکتر قاضیان بنویسم.
بله، آقای دکتر قاضیان متشکرم که می نویسید.
همین

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۳۱ مرداد ۱۳۸۷

ایا باید به روان پزشک مراجعه کنم؟

دارم کار می کنم، جدی و بدون مکث، وسط تنظیم کردن مصاحبه یا درست کردن خبر، یک مرتیه می رم، می رم به یک موقعیت جغرافیایی دیگه؛ مثلا امروز وسط تنظیم خبر مرگ تورج نگهبان، سر از شهر کتاب مرکزی در آوردم. روبروی ردیف کتاب های سیاسی- تاریخ معاصر. ردیف کتاب های تاج زاده و قوچانی جلوم بود.
تصاویر واضحند، بدون کوچکترین خدشه، تیرگی با عدم وضوح، حتی بوی دود همیشگی هوای تهران را هم حس می کنم.
همه چیز در کمتر از یک ثانیه رخ می دهد و بعد بر می گردم سر جایی که هستم.
دیروز، یوسف آباد بودم، در حال خریدن کرواسان از پوپک، همان فروشنده همیشگی داست برایم هشت تا کرواسان را می چید توی جعبه، هوا گرم بود و من پشت گردنم، خیسی عرق را احساس می کردم.
یک روز دیگر، داشتم رانندگی می کردم، ولی عصر، نرسیده به پارک وی، ترافیک بود و من داشتم با نیم کلاج بالا می رفتم.
نمی دانم، آیا باید به روان پزشک مراجعه کنم یا این هم بخش از عملکرد غیر ارادی مغزم است برای این که دلم تنگ نشه.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۳۰ مرداد ۱۳۸۷

من حسودیم می شود

حسودیم می شود وفتی از در ساختمان محل کارم بیرون می روم و چشمم به مردم می افتد. مردمی که لبخند بر لب قدم می زندد، آبجو می خورند و از آثار تاریحی عکس می گیرند.
حسودیم می شود وقتی با دوستان غیر ایرانی گپ می زنم. آنها از کلاس های آواز بچه هایشان، آخرین قراردادهای مالی کشورشان و موفقیت تیمشان در پکن می گویند.
حسودیم می شود وقتی سرم را بلند می کنم و به آسمان نگاه می کنم. خورشید بدون گذشتن از هیچ فیلتر دودی بر شهر می تابد و من باید هر هفته لا اقل یک خبر از اعدام جوانان وطنم بنویسم. با زنی حرف بزنم که وقتی از رنج های شوهرش می گوید، بغض می کند، با مردی حرف بزنم که التماس کند حرف هایش را منتشر نکنیم چون نمی تواند بیش از این رنج بکشد. از مردمی بنویسم که نفرت چنان روحشان را پر کرده که شکایت می کنند، چون می خواهند مردی بمیرد و کسانی تلاش می کنند تا حیات را ادامه دهند.
من حسودیم می شود. به همه مردمانی که در این جهان با رنج کمتری زندگی می کنند
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲۲ مرداد ۱۳۸۷

آیا می دانید؟

يا مي دانيد «لايحه حمايت از خانواده» _ لايحه پيشنهادي قوه قضاييه و هيات دولت _ قرار است به زودي در صحن علني مجلس طرح شود و تصويب آن عقب گردي بزرگ براي برقراري عدالت در خانواده هاي ايراني است؟
_ اگر اين لايحه تصويب شود، نه تنها برخي از حقوق اندک زنان در خانواده از دست مي رود، بلکه با تصويب آن مردان مي توانند بدون اجازه همسر اول شان زن دوم و سوم و چهارم بگيرند. تنها شرط ازدواج مجدد مردان در اين قانون داشتن تمکن مالي است و اين که به دادگاه تعهد دهند عدالت را بين همسران شان رعايت مي کنند. (ماده 23)
_ اگر اين لايحه تصويب شود، همچنان راه براي ازدواج موقت مردان متاهل بازگذاشته مي شود. يعني مردان مي توانند همچون گذشته چندين زن صيغه اي بگيرند و الزامي هم به ثبت ازدواج شان ندارند. ( تبصره ماده 22)
_ اگر اين لايحه تصويب شود، مجازات عدم ثبت ازدواج و طلاق سبک تر مي شود. در قانون مجازات فعلي ثبت نکردن ازدواج و طلاق براي مرد جرم محسوب مي شود و مجازاتش تا يک سال حبس تعزيري است. در صورتي که با توجه به اين لايحه، مردي که ازدواج و طلاق خود را ثبت نکند فقط بايد جريمه نقدي (از دو ميليون تا ده ميليون تومان) پرداخت کند.) ماده 44)
_ اگر اين لايحه تصويب شود، حضانتي که با هزار مکافات به مادر تعلق مي گيرد نيز ضمانت اجرايي محکمي نخواهد داشت. به عنوان مثال، اگر پدري حاضر نشود فرزندي را که حضانتش به عهده مادر است به او بدهد، بر اساس اين لايحه فقط به جريمه نقدي محکوم مي شود در حالي که در قوانين فعلي چنين پدري به حبس محکوم مي شود. (ماده 48)
_ اگر اين لايحه تصويب شود، زنان مانند گذشته، نه تنها حق طلاق ندارند بلکه روند گرفتن حکم طلاق طولاني تر نيز مي شود. (فصل دوم)
_ اگر اين لايحه تصويب شود، تنها حق مالي زنان در ازدواج نيز محدود خواهد شد. زناني که مهريه هايشان بالاتر از حد متعارف باشد بايد هنگام عقد بابت مهريه نگرفته شان ماليات بدهند. حد متعارف بودن مهريه را دولت تعيين مي کند.(ماده 25)
- اين لايحه همچنان فقط بر قضاوت مردان در دادگاه هاي خانواده اصرار دارد. در حالي است که همه ما مي دانيم رياست مردان بر دادگاه هاي خانواده و نبود قضات زن، چه تبعاتی را در پی داشته است.(ماده دو )
و در مجموع لايحه «حمايت از خانواده»، نسبت به موقعيت حقوقي برابر زن و مرد در خانواده ساکت مانده است. زنان طبق اين لايحه همچنان از داشتن حق طلاق، حق سرپرستي فرزندان، حق اشتغال، حق گرفتن گذرنامه و سفر به خارج کشور بدون اجازه همسر و... محروم هستند و هيچ ممنوعيتي براي ازدواج دختران در سنين پايين قائل نشده است.
به خاطر همين ايرادات است که بسياري از زنان و مردان برابر طلب ايراني از زمان طرح اين لايحه با شيوه ها و عناوين مختلف كه در توان داشته اند مخالفت خود را نسبت به لايحه فروپاشي خانواده ابراز كرده اند.
اما متاسفانه با وجود همه مخالفت هايي كه حتي از سوي برخي مراجع تقليد به اين لايحه شده است؛ چند هفته پيش اين لايحه در كميسيون حقوقي و قضايي مجلس تصويب شد و زمان زيادي طول نخواهد كشيد كه براي تصويب نهايي به صحن علني مجلس برده شود.

تصويب اين لايحه بر زندگي تک تک ما تاثيرگذار خواهد بود. همان طور که لغو قانون حمايت از خانواده مصوب 1353 پس از انقلاب زندگي ما زنان ايراني را با تلخي هاي فراواني رو به رو کرد، تصويب لايحه حمايت از خانواده کنوني اگر تغيير زيادي در شرايط قانوني ما نسبت به گذشته به وجود نياورد اما راه اصلاح و تغيير قوانين تبعيض آميز را سخت تر و ناممکن مي کند. مسئوليت اجتماعي تك تك ماست كه به هر شيوه اي كه موثر مي دانيم جلوي تصويب اين لايحه را بگيريم ، در غير اينصورت نسل آينده ما را نخواهد بخشيد.
هموطنان ايراني، اگر مي خواهيد مانع از تصويب اين لايحه شويد:
- با نمايندگان شهرتان در مجلس از طريق تلفن، فکس ، ايميل و يا ديدار حضوري ارتباط بگيريد و مخالفت خود را به عنوان يك شهروند با تصويب چنين لايحه اي بيان كنيد.
آدرس پستي مجلس شوراي اسلامي: تهران، ميدان بهارستان، کد پستي: 00...
شماره تلفن مجلس : 39931 -021
شماره تلفن نمايندگان كميسيون حقوقي و قضايي مجلس:
موسي قرباني 09121121608
علي شاهرخي 09123988104
محمد محمدي 09121489045
ذاکر سليماني 0914401569
فرهاد تجلي 09181347995
4 - براي ارسال اعتراض خود به مجلس مي توانيد از طريق فرستادن ايميل به آدرس ايميل مجلس اقدام کنيد:
ايميل مجلس : info@majlis.ir
5 - مي توانيد با بخش گفتگوي مردم در صفحات روزنامه ها تماس بگيريد و نظرات خود را براي رساندن به گوش مسئولان از طريق روزنامه ها اعلام کنيد
روزنامه اعتماد 22860266
روزنامه اعتماد ملي 88321775
روزنامه كارگزاران 88674290
روزنامه جام جم 22262142
صدا و سيما 22058008
روزنامه كيهان 33916546
روزنامه جمهوري اسلامي 77644417
روزنامه ايران 88769075
روزنامه رسالت 88901969
6_ با تهيه کپي از اين بروشور و توزيع آن بين دوستان و همسايگان و فاميل؛ آنها را در جريان اين خبر بگذاريد و از آنان هم بخواهيد با توزيع اين بروشور و اطلاع رساني در اين زمينه به جلب مخالفت زنان و مردان با اين لايحه، کمک کنند.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۸ مرداد ۱۳۸۷

ایران در المپیک

کسی می دونه چرا لباس نمایندگان ایران در المپیک پکن به رنگ پرچم عربستان سعودی است؟
اینجا همه جمع شده اند جلو تلویزیون وهر کسی حرفی می زند:
- حالا همه بیست بار ایران را نشان می د هند
- بابا، خیلی هم بد نبود، از سال های قبل که خوش تیپ تر بودیم
- وای، این لباس ها چی بود دخترها پوشیده بودند؟
- حتی بحرین هم دو تا زن بی حجاب داشت.
- این همه لباس خوشگل داریم، این هم لباس بود تن اینها کرده بودند؟
- واستید، الان آنگولا می یاد از ایران بهتر پوشیدن
و این هم یک خبر توپ:
علم الهدی: "متاسفم که یک زن جلودارمان در المپیک است"
وي با اشاره به برگزاري مراسم ويژه المپيك در چين اظهار داشت: متأسفانه در اين مراسم يكي از بانوان ورزشكار جلودار حركت گروه ورزشكاران بوده و اين مخالف اصول اسلام و نظام و شعارهاي دولت و ارزش‌هاي انقلاب است.
فارس: امام جمعه مشهد گفت: زمينه ظهور حضرت حجت (عج) با خواندن ترانه و شعر و ايجاد عشق مبهم در اذهان ايجاد نمي‌شود بلكه بايد با رفتار و كردار زمينه ظهور را فراهم كرد.


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

من یک جهان سومی هستم

فرق داریم، هرچقدر هم که بخواهیم به روی خودمون نیاریم که جهان سومی هستیم، باز یک جایی این فرهنگ و علم طوری خودش را به رخمون می کشد که نمی تونیم ساکت بمانیم.
دیروز باید دندانم را می کشیدم. خودم را برای کلی درد کشیدن و زور زدن دکتر آماده کرده بودم. خاطره آخرین دندانی که 8 سال پیش در یکی از بهترین مطب های دندان پزشکی تهران کشیده بودم هنوز اذیتم می کرد. اما
طوری جلو اومد که من هر چه سعی کردم نتونستم سرنگ توی دستش را ببینم، یک دقیقه بعد هم لثه ام سر شده بود اما نه کج حرف می زدم و نه زبونم لخت شده بود. در عرض 20 ثانیه هم دندونم توی دستش بود. انگار نه انگار که این دکتر متوسط قامت و لاغر اندام، یک دندان سه ریشه محکم را از جا در آورده است. خودم را آماده کرده بودم که تا دوساعت یک تکه باند خونی را توی دهنم تحمل کنم اما قبل از این که فاکتور آماده شود، آن را هم از دهنم بیرون آورد و گفت: تمام شد.
پرسیدم: درد؟ خونریزی؟
گفت: هیچی، می تونی هر چی می خوای هم بخوری
راست می گفت. بیشتر روحم درد داشت تا دندانم.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۶ مرداد ۱۳۸۷

سوال سخت

رفته بودیم متروپل، مثلا برای خرید اما، یک خانواده عرب داشتند کفش می خریدند. همه شان مانتو های بلند بر تن داشتند و شال ها را دور سرشان پیچیده بودند؛ همان حجاب سنتی زنان مسلمان را
رعنا ایستاده بود. تعجب کردم که چرا مثل همیشه فروشگاه را زیرو رو نمی کند. چند لحظه بعد، آرام پرسید: مامان، اینها کجا زندگی می کنند که این شکلی هستند؟
وا ماندم. باید چه می گفتم؟ باید چه بگویم وقتی بار دیگر به ایران سفر کند. وقتی خواهرم، مادرم، دوستانم، دوستانش را در این حجاب ببیند. چقدر توضیح دادن مذهب و قوانین برای یک دختر سه سال و نیمه سخت است
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۵ مرداد ۱۳۸۷

"اعدام دو عضو گروه ریگی اثبات نشده است"

دیگه حالم بد نیست. حالا عصبانی ام. جان ملت افتاده دست افرادی که مثل بچه ها رفتار می کنند. از اون طرف ریگی سر می بره؛ از این طرف، حکومت بچه ها را می بره بالای دار. بس کنید دیگه، تو را خدا بس کنید. تا کی ملت باید تاوان حماقت های شما را بدهد.
کم مانده که ریگی هم اطلاعیه بدهد که "اعدام دو عضو گروه ریگی اثبات نشده است"
اون وقت باز دو تا سرباز بیچاره را اعدام کند.

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۴ مرداد ۱۳۸۷

از خدا بترسید

حالم بده، نه این که تا حالا خون ندیدم، نه این که تا حالا سر بریده ندیدم، اما دیدن اون عکس ها حالم را بد کرد. وقتی پدر زهرا، 7 ساله، سر دخترش را برید، هیچ کس آنجا نبود، مادرش خانه نبود، برادرش خواب بود. مرد دیوانه بود. این بار هم مرد دیوانه است، هیچ کس نمی تواند سلامت روانی گروه ریگی را تایید کند، اما ما، یک جمعیت 70 میلیونی، آنها، یک حکومت که سی سال است دارد حکومت می کند، یک دولت، که اعتبار خودش را از رای مردم گرفته، می دانیم که 16 سرباز دست آن گروه اسیرند، می دانیم که خانواده 16 سرباز چشم به راه آنها هستند، می دانیم که 16 جان انسانی، در خطر است.
و حالا، آقای وزارت کشور، مدام انکار کن، مدام بگو که « خبر به قتل رساندن سربازان ایرانی راتایید نمی کنیم» بعد بیا و با جسد هاشان تشیع جنازه میلیونی راه بینداز!!
نمی دانم، به خدایی که از او حرف می زنید اعتقاد دارید یا نه؟ نمی دانم چیزی به نام انسانیت در شما وجود دارد یا نه، اما، قضاوت کنید: کدام یک ظالم ترید؟ ریگی که سر دشمنانش را می برد؟ یا شما که جان هموطنانتان برایتان بی ارزش است؟
اگر از تاریخ نمی هراسید، اقلا از خدا بترسید


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۱ مرداد ۱۳۸۷

خانه پدری ام کجاست؟

مهم نیست؟ چرا خیلی هم مهم است که من سه روز است در راه خانه، در اتوبوس، در مترو، سرکار، همه فکر و ذهنم مشغول است، مشغول گذشته، گشذته ای که آن قدر دور است که به سختی یادم می آید.
اول
همه چیز در یک لحظه شکل گرفت. اول صدا را شنیدم، بعد از پنجره حمام نگاه کردم. آقای صاحب خانه داشت چمن ها را ماشین می کرد. اقای جرج مردی درشت اندام، سفید رو و بسیار خوشرو است. تا ببیندم شروع می کند به حرف زدن و برایش مهم نیست چقدر از حرف هایش سر در می آورم. برای خودش مهندسی با کیا و بیا است. خانم هانا هم دکترای حقوق دارد. وضعشان خوب است، جز ویلایی که خودشان در ان زندگی می کنند در سه کشور دیگر 5 خانه دارند.
اما، آن لحظه، صورت آقای جرج پر بود از لذت، شاد بود، نه، نمی دانم آن تصویر را چطور بنویسم. صورت آقای جرج؛ چشمانش، اصلا تمام بدنش می درخشید. یک جور خاصی عاشقانه چمن ها را می زد. شعف داشت، شور داشت، چیزی بود که کمتر دیده بودم.
هانا و آندره آ روی تراس نشسته بودند و انگار آنها هم در این شعف سهیم بودند. اینجا خانه آنها بود.
خانه، خانه، همین بود، آن لحظه، آن دم، آن نفس برآمدنی که سه روز است من را به خود مشغول کرده ، درک همین حس بود:" اینجا خانه من است" حسی که هیچ وقت، با تاکید می گویم"هیچ وقت" آن را تجربه نکرده ام.
حالا ، بعد از سه روز فکر کردن، به این نتیجه رسیده ام که می خواهم خانه بخرم- مامان اگر بفهمد حتما خوشحال می شود_ این خریدن، نه به معنای نیاز به تملک، که نیاز به ساختن تاریخ است.
دوم
دیروز دختری دست مادرش را گرفته بود و با هم از پله های مترو پایین می رفتند، روی پله آخر، دختر که کمی هم از مادر بلندتر بود، خم شد و گونه مادر را بوسد. دلم غنج رفت. برای روزی که رعنا خم شود و من را بوسد. آن روز شاید با هم به ایران بر گردیم.و من، چه دارم که نشانش بدهم از سال ها، نه، دهه ها یی که در ایران زندگی کردم.
سوم
می گویند دو ساله بوده ام که از تبریز بیرون آمدیم. شهری که من در آنجا بدنیا وآمدم و دیگر هیچ وقت به آنجا برنگشتم. سوغات آنجا، گرد ترین صورت در تمام فامیل بود
آمدیم تهران و سه سال بعد به کرمانشاه رفتیم. تنها خاطره مانده از تهرانم، دست کشیدن روی نرده های تازه رنگ شده خنک خانه بود.تنها خاطره ای که توانستم بعدها تکرارش کنم. من تنها عضو خانواده بودم که 10 سال در خانه پدری در تنها زندگی کردم. خانه ای که فروخته شد و سال ها است جایش را آپارتمان های نقلی گرفته اند. آیا می توانم خانه ای را که مادرم تنها 2 سال در آن زندگی کرد خانه پدری بنامم؟
آن خانه خریده شد، برای آینده بچه ها !! و مادرم برای این که بتوانند قسط خانه را بپردازند حاضر شد به کرمانشاه کوچ کند. شهری که بعد از 6 سال زندگی، آن را ترک کردیم و دیگر هرگز به آن بازنگشتیم. نمی دانم جنگ با خاطرات کودکیم چه کرد؟ حتی با عوض شدن نام خیابان ها، نمی دانم کجای شهر زندگی کرده ام. نمی دانم به کدام مدرسه رفته ام. نمی دانم حالا انجا چه شکلی است. کودکی من، تا قبل از دوران راهنمایی در جنگ ویران شد.
به مشهد رفتیم، جایی که هیچ نشانی از جنگ به آن راه نیافت، همه خاطراتم هستند، دست نخورده، سرجایشان، می توانم اولین خانه سازمانی مان را رعنا نشان بدهم. خانه ای متعلق به شرکتی که پدرم در آن کار می کرد. می توانم مدرسه راهنمایی و دبیرستانم را به او نشان بدهم. اما هر دو بازسازی شده اند و دیگر برایم آشنا نیستند. می توانم خانه ای را که درآن دانشگاه قبول شدم نشان می دهم. اما همین باعث شد که من از آن خانه بروم. خانه ای با یک سال خاطره.
بعد آنها از آنجا رفتند. مادرم را می گویم. خانه ای که در ان مراسم عروسیم برگزار شد، بلد نیستم. سرجمع ده شب آنجا خوابیدم. و حالا، می خواهند خانه شان را بفروشند، چون آنجا را دوست ندارند. وقتی صاحبخانه، خانه اش را دوست نداشته باشد، من مهمان، چطور می توانم به آن دل ببندم.این هم خانه پدری
و بعد، می ماند حکایت چهار خانه ای که در ده سال عوض کردم. اولی در میدان فاطمی، 60 متری و دلگیر. دومی خیابان سنایی، 79 متری و خوش نقشه، با بهترین خاطرات، سومی، دوباره فاطمی، 92 متری و عاشقانه، با دنیایی از عشق و رعنا. سومی 130 متری در یوسف آباد، کمتر از یک سال در ان ساکن بودیم. و نمی دانم آیا برای رعنا بس است که خانه های ما را تماشا کند، بدون این که بتواند از پله هایش بالا برود، بدون این که بتواند ردی از خط خطی های کودکیش روی دیوارهایش پیدا کند، بدون این که بتواند بوی کهنگی را در آن استشمام کند. تاریخ، گذشته، هویت بو دارد. یک نفس عمیق می کشم. اینجا، همه چیز بوی نویی می دهد. و من نمی خواهم رعنا هم مثل من لذت استشمام بوی کهنگی را از دست بدهد. دلم می خواهد خانه ای داشته باشم، هرجا، کوچک یا بزرگ؟ مهم نیست. دور یا نزدیک، مهم نیست. اینجا یا آنجا مهم نیست. مهم این است که جایی باشد تا رعنا بر دیوارهایش دست بکشد و بوی کهنگی را استشمام کند. خانه ای که خانه پدری اش باشد،

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد