از قرار معلوم دیروز آقای همسر در حال سر و سامان دادن به استخر بلااستفاده مانده در حیاط بوده که یک مرتبه باد شدیدی می وزد و پشت سرش رعنا خانم شروع می کنند به فریاد کشیدن که: بابا، کجایی؟ بیا تو، می ترسم.
پدر عزیز هم با شنیدن فریادهای دختر عزیزکرده، می دوند هراسان که : چی شده؟ از چی می ترسی؟
رعنا خانم هم با عشوه و کرشمه معمول پاسخ می دهند: می ترسم از باد.
پدر مهربان توضیح می دهند که: عزیزم. باد که ترس نداره!
رعنا خانم همراه با کمی قر و قنبیل می فرمایند: می ترسم تو سرما بخوری، مریض بشی، بمیری، بعد اون وقت مامان که می ره سر کار من تنها بمونم!!
داشته باشید قیافه پدر مهربون را که اولش داشت دلش غنج می رفت که بچه اش چقدر دوستش داره!!!!!
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
پدر عزیز هم با شنیدن فریادهای دختر عزیزکرده، می دوند هراسان که : چی شده؟ از چی می ترسی؟
رعنا خانم هم با عشوه و کرشمه معمول پاسخ می دهند: می ترسم از باد.
پدر مهربان توضیح می دهند که: عزیزم. باد که ترس نداره!
رعنا خانم همراه با کمی قر و قنبیل می فرمایند: می ترسم تو سرما بخوری، مریض بشی، بمیری، بعد اون وقت مامان که می ره سر کار من تنها بمونم!!
داشته باشید قیافه پدر مهربون را که اولش داشت دلش غنج می رفت که بچه اش چقدر دوستش داره!!!!!
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد