دلم یک دکه روزنامه فروشی می خواد . از این مدل هایی که همه چیز از شیر مرغ تا جون آدیزاد توش پیدا می شه، مثل اون دکه دور میدون فاطمی، یا دکه میدان گلها، اون دکه زیر پل کریم خان هم باشه، بد نیست. دلم می خواد برم و واستم جلوش، دیگه اصلا مهم نیست که چند نفر موقع روزنامه برداشتن بهم تنه بزنن، مهم نیست که چقدر آب بارون یا تندی نور خورشید رنگ روی جلد مجله ها را عوض کرده باشد، حتی دلم مجله زرد می خواد، پر از عکس های مهناز افشار و رضا گلزار، دلم یک عالمه گل آقای روی هم چیده شده می خواد. دلم مجله زنان می خواد، شماره هزار، دلم مجله فیلم می خواد، دنیای تصویر.
دارم بهانه می گیرم. می دونم، 500 تا کتاب توی کتابخونه اتاقم هست که کلی اش را هنوز نخوندم، تمام شماره های مجله زنان توی انباری است که هنوز کلی مطلب خونده نشده داره، هر روز دارم کلی سایت های روزنامه های فارسی را زیر ور رو می کنم.
نه، واقعیتش این است که حسودیم شد، امروز صبح، توی ایستگاه مترو، مردم پیچیده در پالتو های کوتاه و شال گردن های بلند، با بینی های سرخ شده از سرما، ایستاده بودند در صف روزنامه فروشی. برای این که بییشتر نگاهشون نکنم، شروع کردم به شماردن قدم هام، من با برداشتن شش گام بلند از کنارشون گذشتم، اما نشد، حسودیم شد، به همه کسانی که می تونن روزنامه کاغذی وطنشون را بخرن، حسودیم شد به همه کسانی که می تونن برای روزنامه توی صف بایستند، حسودیم شد به همه روزنامه نگارانی که می تونن مطالبشون را توی روزنامه هاشون چاپ کنند. حسودیم شد، حسودیم شد، به همه کسانی که آزادند یا حتی فکر می کنن که آزادند حسودیم شد. همین.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
۲ نظر:
هرکسي کودور ماند از اصل خويش
بازجويد روزگار وصل خويش
حتما آدم زردي هستي که دلت براي مجلات زرد تنگ ميشه. اگر دلت براي ابتذال تنگ ميشه چرا جاي يکي ديگه رو تنگ کردي؟ ميدوني چندميليون آدم دلشون مي خواست جاي تو باشن و مجلات زرد نخونن ؟ لطفا زرد نباشيد
نمی دونم چرا اولین تصویری که در مورد دکه های روزنامه فروشی در ذهنم ایجاد شد، مجله زرد بود. شاید چون ماه های آخری که ایران بودم، جز اونها چیزی در دکه ها نمی دیدم. در هر حال حق با شما است، برای کسی که هرگز مجله زرد نخریده، شاید حرف زدن در موردش کمی زیاده روی باشد.
ولی کاش، با این انتقاد تند، خودتون را هم معرفی می کردین که بتونم با نام، ازتون تشکر کنم.
ارسال یک نظر