امروز يك فيلم خوب ديدم، خيلي خوب. هدفك خبرنگار. كاري از مازيار بهاري. اين فيلم تا به حال در 20 كشور جهان نمايش داده شده و دو تا سهشنبه ديگر در خانه هنرمندان نمايش داده ميشود.
بعد از ديدن اين فيلم، كمي از خودم خجالت كشيدم. ماها هم اسم خودمون را ميگذاريم خبرنگار؟
اين خبر خوشحالم نكرد. يك جوري داغ همه روزنامههاي توقيف شده دوباره هوار شد روي دلم.
از مخالفت والدينش شروع شد. او ميخواست با دختري ازدواج كند؛ اما اجازه رفتن به خواستگاري را نيافت و هيچ كس در تصميمش همراه نشد. سرانجام اين خواسته و عدم همراهي خانواده، ناكامي در خواستگاري بود. براي رفع همه ناراحتيهايش با جمع دوستانش به كوه رفت، حرفهاي جوانانه پسران، حول محور دختراني كه ايدهآلهايشان را در ماشين و پول و ثروت جستوجو ميكنند، آغاز، و پايانش به اين موضوع ختم شد كه او حتي نتوانسته به خواستگاري دختر مورد علاقهاش برود. حتي نتوانسته والدينش را راضي كند و دهها حتيي ديگر كه بر زبان دوستانش جاري شده بود و باب تمسخر و كنايه را مهيا كرده بود و او مانده بود و همه سرشكستگيها.
خوب شد. به نظرمپسرها هم ياد گرفتن همه تقصيرها را بيندازند گردن شكستهاي عاطفي. باورم نميشود كه ساختن فيلم سكسي ربطي به شكست عاطفي داشته باشد!!
جالب بود. ما در عين حال كه براي جلوگيري از مزاحمان خياباني قانون داريم اما هيچ وقت در اين زمينه موفق نبوديم. اما ديگران چقدر راحت راهحل پيدا ميكنند.
اولين بار كه خبر مرگ يك مادر و پسرش را شنيدم دلم لرزيد. آن زمان رعنا خيلي كوچولو بود و نميدانم چرا يك لحظه مقايسه كردم كه: اگر يك روز جليل وارد خانه بشه و با ....ماجرا وقتي پيچيدهتر شد كه فهميدم يك سال قبل همسر اين زن هم به قتل رسيده بود. حالا نميدانم آيا با اعدام مرد افغاني منكر اتهام زندگي از دست رفته اين سه نفر جبران ميشود؟
اين هم آخر خط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر