دارم کار می کنم، جدی و بدون مکث، وسط تنظیم کردن مصاحبه یا درست کردن خبر، یک مرتیه می رم، می رم به یک موقعیت جغرافیایی دیگه؛ مثلا امروز وسط تنظیم خبر مرگ تورج نگهبان، سر از شهر کتاب مرکزی در آوردم. روبروی ردیف کتاب های سیاسی- تاریخ معاصر. ردیف کتاب های تاج زاده و قوچانی جلوم بود.
تصاویر واضحند، بدون کوچکترین خدشه، تیرگی با عدم وضوح، حتی بوی دود همیشگی هوای تهران را هم حس می کنم.
همه چیز در کمتر از یک ثانیه رخ می دهد و بعد بر می گردم سر جایی که هستم.
دیروز، یوسف آباد بودم، در حال خریدن کرواسان از پوپک، همان فروشنده همیشگی داست برایم هشت تا کرواسان را می چید توی جعبه، هوا گرم بود و من پشت گردنم، خیسی عرق را احساس می کردم.
یک روز دیگر، داشتم رانندگی می کردم، ولی عصر، نرسیده به پارک وی، ترافیک بود و من داشتم با نیم کلاج بالا می رفتم.
نمی دانم، آیا باید به روان پزشک مراجعه کنم یا این هم بخش از عملکرد غیر ارادی مغزم است برای این که دلم تنگ نشه.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
تصاویر واضحند، بدون کوچکترین خدشه، تیرگی با عدم وضوح، حتی بوی دود همیشگی هوای تهران را هم حس می کنم.
همه چیز در کمتر از یک ثانیه رخ می دهد و بعد بر می گردم سر جایی که هستم.
دیروز، یوسف آباد بودم، در حال خریدن کرواسان از پوپک، همان فروشنده همیشگی داست برایم هشت تا کرواسان را می چید توی جعبه، هوا گرم بود و من پشت گردنم، خیسی عرق را احساس می کردم.
یک روز دیگر، داشتم رانندگی می کردم، ولی عصر، نرسیده به پارک وی، ترافیک بود و من داشتم با نیم کلاج بالا می رفتم.
نمی دانم، آیا باید به روان پزشک مراجعه کنم یا این هم بخش از عملکرد غیر ارادی مغزم است برای این که دلم تنگ نشه.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر