ديروز دلم گرفت.به ديدن يك رييس خوب رفته بودم كسي كه يكي از بهترين دورانهاى كارم را با او گذرانده بودم اما دلم گرفت.مريم عبدي هم امده بود انجا .با ان مريم شاد و سرحال سال گذشته خيلي فرق داشت.حرفهاش پر بود از متلك.دو نفر نشسته بودند و از خاطرات سفرهايشان به كشور انگليس حرف ميزدند كه مريم رو كرد به من و گفت:به ما ميگويند شهرند درجه دو.اينها كجا ميروند و پدر من كجا!
گفتم :تازه وضع اقاي عبدي كه خيلي خوبه!خنديد نه پوزخند زد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر