هيچ چيز تلختر از اين نيست كه دلت بخواهد در مورد چيزي بنويسي و نتواني. ذهنت پر از خاطره و حرف گفتني باشه اما بترسي از اين كه نوشتن انها به ضرر كسي تمام بشه.تلفن بزني احوال يك دوست تنها مانده را بپرسي و با خبر بشي كه پسرش مريضه وبراي پدرش-كه دو روز است او را نديده -دلتنگي ميكنه و نتواني خبرش را بنويسي.بفهمي كه يك عده غريبه امدهاند و پدر را اوردهاند ولي دو ساعت بعد او را بردهاندو نتواني اعتراض كني ..............
ترس ترس ترس ترس......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر