۱۰ دی ۱۳۸۵
رعنا عاشق شده
۰۷ دی ۱۳۸۵
چشم بد
۰۴ دی ۱۳۸۵
روز نحس
لطفا هر کس که اینجا را می خواند و من قبلا شماره اش را داشتم، به این آدرس شماره خودش را بفرستد.
k_roya@yahoo.com
۰۳ دی ۱۳۸۵
بازی یلدا
۲۰ آذر ۱۳۸۵
رعنا، رعنا و باز هم رعنا
۰۷ آذر ۱۳۸۵
بدون شرح
آيتالله العظمی صافی گلپايگانی اظهار داشت: تکاليف مسلمانان در عصر غيبت فوقالعاده زياد است و منتظر واقعی کسی است که برای احيای ارزشهای اسلامی در جامعه تلاش کند.
به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، آيتالله العظمی صافی گلپايگانی در ديدار اعضای کانون مهدويت دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبيل افزود: امتحانات سنگين متوجه شيعيان حضرت وليعصر (عج) است و منتظران حقيقی بايد در اين شرايط بر هويت دينی و شخصيت والايی ثابت قدم بمانند.
وی با انتقاد از برگزاری برخی مسابقههای ورزشی همچون مسابقه کوهنوردی بانوان گفت: اين برنامهها اسباب شرمندگی است. بايد مسابقهی واقعی بين ترويج ارزشهای اسلامی باشد.
وی با اعلام اينکه ورود زنان در شوراها افتخار نيست، خاطرنشان کرد: الان زنان خانهدار را بيکار معرفی میکنند؛ در حالی که خانهداری شغلی مقدس و موجب تقرب پروردگار است و هرچه عفاف زن بيشتر و پوشيدهتر باشد مقربتر است.
آيتالله العظمی صافی گلپايگانی با تاکيد بر نزديکی حقيقت ايمان و هويت انسانها به امام عصر (عج) يادآور شد: ديدن امام زمان (عج)
۰۶ آذر ۱۳۸۵
غلغلک
اخبارمرتبط :
○ علت سقوط هواپيماي آنتونف از كار افتادن يكي از موتورها بود
06/09/85 - 10:07
○ پيكر شهداي سقوط هواپيماي آنتونف در حال انتقال است
06/09/85 - 09:58
○ اجازه ورود خبرنگاران به محل سقوط هواپيماي آنتونف داده نميشود
06/09/85 - 09:27
○ انتقال جانباختگان هواپيماي آنتونف براي طي مراحل قانوني به بيمارستانهاي اطراف
06/09/85 - 09:28
○ 36 نيروي سپاه در حادثه سقوط آنتونف شهيد شدند
06/09/85 - 09:39
○ دشمنان سپاه هواپيماي آنتونف را منفجر كردند
06/09/85 - 09:46
○ سقوط هواپيماي آنتونف در فرودگاه مهرآباد تهران
06/09/85 - 08:03
○ 30 سرنشين هواپيماي آنتونف به شهادت رسيدند
06/09/85 - 08:22
○ آنتونوف 74 ساعت 7:10 بامداد در مهرآباد سقوط كرد
یک به من بگه چرا خبر ششم از روی سایت حذف شده؟ یعنی باز هم مصالح و امنیت ملی عامل پنهان کاری است؟
۰۱ آذر ۱۳۸۵
بعد از سفر
۲۰ آبان ۱۳۸۵
سفر
۱۹ آبان ۱۳۸۵
باور نکردنی است
۱۶ آبان ۱۳۸۵
فضولی
اومدم لیست آخرین اخبار را در ستون چپ بگذارم، همه چیز به هم خورد. نمی دانم چطور ستون را بالا بیارم و پهلوی متن اصلی قرار بدم. نمی دونم چطور این نوشته های مریخی را به فارسی تبدیل کنم. یکی نیست بگه: بچه، تو را چه به این فضولی ها. به بزرگی خودتون ببخشید.
۱۵ آبان ۱۳۸۵
بهتر است از خودم جلو نزنم
"بهتر است از خودم جلو نزنم." یعنی: کاش می شد همان طور که جلوی آینه می ایستیم و تک تک جوش های صورت و چروک های زیر چشم و موهای سفیدمان را می شماریم، همان طور چین های مغز و حد سواد و دانشمان را بشماریم.
کاش می شد به جای این که به تیراژ نشریه مان بنازیم، به تیراژ اندیشه مان بنازیم و بدانیم که مغز ما در کل چقدر می ارزد.
کاش می شد به جای این که مدام در حال صدور باید و نباید برای خوانندگان نشریه مان باشیم، باید و نبایدهای اخلاق و ادب را زیرو رو کنیم . ببینیم ما کجای این عالم ایستاده ایم.
می ایستم جلوی آینه. به موهای سفید بیرون زده از لابلای سیاهی ها نگاه می کنم. کاش می شد آنها را شمرد.
۱۴ آبان ۱۳۸۵
آزادی؟؟؟
۱۰ آبان ۱۳۸۵
فروپاشی
بچه ها نمی توانند شکیبایی و خشنودی را فرا گیرند اگر هر چیزی که می خواهند در همان زمان نیاز به آنها داده شود.
بچه ها نمی توانند عفو و بخشش را بیاموزند اگر کسی نباشد که او را ببخشند.
بچه ها نمی توانند عیب های خود را بپذیرند اگر تمام اطرافیان شان بدون عیب و نقص باشند.
بچه ها نمی توانند شیوه همکاری را بیاموزند اگر همه چیز بر وفق مرادشان باشد.
بچه ها نمی توانند خلاق باشند اگر همه کارها را برایشان انجام دهیم.
بچه ها نمی توانند محبت و احترام را بیاموزند و بپذیرند مگر آن که ناراحتی و از دست دادن را لمس کنند.
بچه ها نمی توانند شجاعت و امیدواری را فرا بگیرند بی آن که در زندگی سختی بکشند.
بچه ها نمی توانند پشتکار و قدرت را یاد بگیرند اگر همه چیز برایشان آسان باشد.
بچه ها نمی توانند انتقاد از خود را بیاموزند مگر آن که سختی اشتباه و شکست را لمس کنند.
بچه ها نمی توانند اعتماد به نفس و غرور به جا را فرا بگیرند مگر آن که موانع و مشکلات زندگی را از سر راه بردارند.
بچه ها نمی توانند متکی به خود بودن را بیاموزند اگر تنهایی و طرد شدن را تجربه نکنند.
بچه ها نمی توانند راه خود را تشخیص دهند اگر همیشه همه چیز در دسترس شان باشد.
کاش می شد به گذشته برگشت. زمانی فکر می کردم بزرگترین اشتباه من در مورد رعنا سفت پیچاندن سر شیشه شیر او بود. زمانی که فقط 1200 گرم وزن داشت، دکتر دستور داد برای وزن گرفتن سریع تر به او شیر خشک بدهم. اما من که تا به حال هیچ نوزادی در اطرافم شیر خشک نخورده بود، نمی دانستم هر چه سر شیشه سفت ار باشد، شیر کمتر از آن خارج می شود. برای همین رعنا بعد از خوردن کمتر از 30 سی سی شیشه را پس می زد، آنقدر که سخت از آن شیر می آمد.تا من یاد گرفتم که چگونه سر شیشه را ببندم، دو ماه گذشته بود و من همیشه حسرت دو ماهی را می خوردم که رعنا به سختی شیر خورده بود.اما حالا، خیلی از به خیال خودم از جان
۰۷ آبان ۱۳۸۵
بدون شرح
کمی مانده تا بهشت
خداوند قسمت کناد
۳۰ مهر ۱۳۸۵
مهدکودک
دارد بزرگ می شود، مهد کودک می رود و دنیایی دارد که من در آن سهیم نیستم. دوستانی دارد که من نمی شناسمشان. ناهاری می خورد که نمی دانم چه مزه ای دارد. کلماتی را به خانه می آورد که با هم نشنیده ایم. دارم از رعنا دور می شوم. دارد بزرگ می شود. این کافی نیست که هنوز موقع جدایی از من گریه می کند. این کافی نیست که موقع دیدنم، با شادی می پرد توی بغلم. رعنای من حالا روزی لااقل 3 ساعت زندگی خودش را دارد، دوستان خودش را، دنیای خودش را.
*صبح زود از خواب بیدار شد و گفت: نقاشی. تند تند نقاشی کشید و منتظر ماند. برنامه عمه گلاب که شروع شد، دوید و نقاشی اش را چسباند روی صفحه تلویزیون. صدا زد: مامان، من!
*عمو شهروز در کانون پرورش فکری نشسته بود تا کارتون رعنا را بکشد. رعنا روی پای من بی تابی می کرد. گفتم: آرام بشین تا عمو تو را نقاشی کند. گفت: نه، مامان و با دستهاش صورتش را پوشاند. اما بعد در کانون راه می رفت و به همه کارتون"یعنا" را نشان می داد.
* اولین روز که اسم دوستش را پرسیدم گفت:" امیر". روز دوم گفت: "آمین" . روز سوم گفت:"آری" آخرش از مربی اش پرسیدم گفت:"آرمین". به باباش تبریک گفتم. دخترم خودش دوست پسر پیدا کرده. وقتی هم نظرش را در مورد آرمین می پرسم لبهاش را غنچه می کند و می گوید:ناززززه!!!
۱۹ مهر ۱۳۸۵
"خوشبخت باشید."
هیاهوی جمع بلندشد: مرد اینجا چکار می کند؟ برو آقا، برو کنار. جلیل را در کنار خودم دیدم که حلقه زنانه از او هم حمایت می کرد. شانه هایش می لرزید. تا به آن روز گریه اش را ندیده بودم. قرآن را برداشتم. هر دو دستمان را روی قرآن گذاشتیم که صدای اذان ظهربلند شد. اشک صورتم را پوشانده بود. باورم نمی شد که مهمترین لحظات زندگی ام را می گذرانم. قرار بود این مرد، تکیه گاهم باشد در همه زندگی. دستی ظرف کوچک عسل را جلو آورد . صدای شاد مادر جلیل را شنیدم: "خوشبخت باشید." قرآن را بوسیدم و بلند شدم. جمعیت با دیدن چادر سفید من در کنار جلیل هلهله سرداد. مامان نقل و گل بر سرمان پاشید .
آن دو سید وکلای من و جلیل در عقدی بودند که در محوطه بالای سر حضرت خوانده شد.
حالا درست هشت سال از آن روزها می گذرد. روزی که وقتی در بازگشت از حرم خواستم در تقویمم ثبتش کنم، فهمیدم تولد امام حسن بوده. همه چیز برای من بدون برنامه ریزی قبلی بود، همه چیز. حتی انتخاب روزی که به عقد جلیل در آمدم. سال هاست که در روز تولد امام حسن، دستی قوی قلبم را میان خود می فشرد. هنوز دعای مادر جلیل در گوشم پیچیده است: انشاالله خوشبخت باشید. هنوز خیسی اشک های آن روز را روی گونه ام حس می کنم و دعا می کنم: خدایا خوشبختی را از من نگیر.
۱۸ مهر ۱۳۸۵
طلایی استعفا داد
چه زمانی مقرر خواهد شد؟
آیا کسانی جز سردار طلایی در مورد کاندیدا شدن او برای شورای شهر تصمیم می گیرند؟
آیا برنامه ریزی دقیقی برای آینده ایران و تهران صورت گرفته است؟
آیا قرار است 3 سال بعد قالیباف رییس جمهور شود و طلایی شهردار؟
حضور موفق نظامیان در شهر و سیاست تا به کی ادامه خواهد یافت؟
آیا این موفقیت دان پاشیدن است برای مردم، تا اعتماد کنند و رای دهند و بعد روزی از روزها نظامیان در حوزه سیاست و شهر آن کنند که آموزش دیده اند؟
چرا سیستم های آموزش مدیریت در کشور ما به اندازه دانشگاه های نظامی موفق نیستند؟
بس است دیگر. سرم را به باد می دهم با این سوال های بی پاسخ.
۱۷ مهر ۱۳۸۵
بی طرفی در مطبوعات
در مورد کار خبری از این مفهوم می توان دو نتیجه گرفت: روزنامه نگار باید تمام نظرهای مهم در مورد یک موضوع را منعکس کند. اگر موضع مخالف منعکس نشود، تنها نیمی از داستان پوشش داده شده است.
اگر این تعریف را قبول داشته باشیم، کل روزنامه نگاری در ایران زیر سوال می رود. خدا را شکر همه یا شده اند حزبی و یا فعال سیاسی و اجتماعی. واقعا راه درست کدام است؟
۱۶ مهر ۱۳۸۵
روز جهانی کودک
روز جهانی کودک بر ما مبارک. روزی که در آن خوشبختی هامان را جشن می گیریم. دستهای کوچکی را در میان دستهامان می گیریم و به آسمان نگاه می کنیم تا ماه و خورشید و ستاره ها را به چشمانی نشان دهیم که خوشبختی را برایمان به ارمغان آورده اند. چشمهامان را می دوزیم در زلال جاری چشمانشان و صداقت را بو می کشیم تا فراموشمان نشود سال های دور صداقت را. مهربانی را هدیه می گیریم از لطافتی که رنگ آسمان دارد تا یادمان نرود رنگ ابی خدا.
خدایا پرنده کوچک خوشبختی من را حفظ کن.
فردا می برمش مهد کودک.
۰۷ مهر ۱۳۸۵
دريا
۰۶ مهر ۱۳۸۵
بهشت
نتيجه راديوگرافي همان بود كه فكر ميكردم: شلي دريچه اتصال مري به معده. دكتر استقامتي حاضر به درمان رعنا نشد و پرونده را
به دكتر نجفي فوق تخصص گوارش كودكان ارجاع كرد. حالا بايد برگرديم و ببينيم چه ميشود.
در اين سكوت و آرامش نه فقط رعنا كه من هم دارم زندگي ميكنم. ديروز عصر در ساحل نشسته بوديم، من و رعنا، مرغهاي دريايي دورمان ميچرخيدند و رعنا نشسته بود در ابي كه مثل اشك چشم زلال بود. باز از خودم پرسيدم: بهشت كجاست؟ روزهاي زيادي است كه من در بهشتم. بهشتي كه بخش عمدهاي از آن را مديون رعنا هستم. خدايا من را از بهشت خود مران
۰۱ مهر ۱۳۸۵
براي وروجك دعا كنيد
********
امروز راضيم و خوشحال. از يك فرصت شغلي به خاطر يك دخترجوان گذشتم. اميدوارم در اين كار موفق باشد.
راستي اگر اين را خواندي بدان كه ميتواني روي كمك من حساب كني. پيدا كردن شمارهام سخت نيست.
*******
دل به دريا زدم.
ملكه روياهاي دختران ايراني
۳۱ شهریور ۱۳۸۵
وروجك
2- استفراغ اضطرابي
اگر با راديوگرافي احتمال اول رد بشود، آن وقت بايد يك فكري به حال خودم بكنم. خودم يا رعنا؟
باورم نميشود كه همين بيرون رفتن گاه و بيگاه من هم آزاردهنده باشد. به نظر ميرسد كه رابطه اش با ميناجون هم عالي است. هر چند هنوز با من قهر است و حاضر نيست من بخوابانمش. خدا به خير بگذراند. دوباره ميخواستم به كار ثابت فكر كنم كه اين اتفاق افتاد.
۲۶ شهریور ۱۳۸۵
بهاي يك رويا
بهای ِيک رؤيا چه قدر است؟ برای من، به اندازهای هست که ورای حرف زدن صرف، زندگی و پولم را برای تحقق بخشيدن به آن فدا کنم.
انوشه انصاري اين روزها تبديل به ملكه روياي دخترهاي ايراني شده است. او توانسته كاري را انجام دهد كه كمتر مردي از عهده آن بر ميآيد.او به زودي ميپرد. برايش دعا ميكنم تا برگردد.
۲۱ شهریور ۱۳۸۵
مجازات پدرانه
قضاوت پيرامون عملكرد دولتهاي گذشته و كنوني و آينده را مردم فهيم و بيدار ايران اسلامي مورد نقض و ابرام قرار ميدهند و نيازي به امثال ما كه دور از وقايع هستيم، ندارد. و براي يك زن باحجاب اسلامي (چادر) و از يك خانواده روحاني و مذهبي، ورود به اين عرصه چندان تناسب ندارد و يا لااقل در ديدگاه من اگر غير از دخترم هم بود اين نظر را داشتم و دارم.
در شرايطي كه نيم بيشتر دانشجويان، از ميان دختران برگزيده ميشوند، در حالي كه چادر دانشجويي مد روز اكثر مراكز خريد است، من نميفهمم كه فعاليت سياسي چه ربطي به حجاب زنان دارد.
عصبانيت پدر مسن حانم رجبي را درك ميكنم، اما ايا توجيه رفتار زني مستقل كه با توجه به سن و سال آقاي الهام ميتوان حدس زد كه ايشان دوران جواني را پشت سر گذاشتهاند، به اين شكل صحيح است؟
يك روز بعد از توقيف روزنامه شرق، عملكرد حكومت در برخورد با ازادي بيان بسيار شفاف در اين نامه خود نمايي ميكند. پدر نگران كه ميداند به دلايل سياسي كسي دخترش را مجازات نميكند، خود دست به كار ميشود و او را تهديد به مجازاتي سخت ميكند:به دخترم تذكر ميدهم از اين گونه موضعگيريها در گفتار و نوشتار خودداري نموده و طوري نشود كه خداي ناكرده رابطه پدري و فرزندي ما قطع شود.
مظلوم خانم رجبي، كه برخلاف نظر همه، او نيز از نعمت آزادي پس از بيان برخوردار نيست.
آسيب پذيري حكومتها
ديروز در جايي بحثي داشتيم در مورد ميزان آسيبپذيري حكومتها. يكي از موارد بحث، جوكها و كاريكاتورهايي بود كه در مطبوعات منتشر ميشوند. تقريبا همه حاضران متفق القول بودند كه اگر حكومتي با يك كاريكاتور سرنگون ميشود، همان بهتر كه سرنگون شود. بحث روزنامه شرق هم مطرح شد و كاريكاتوري كه چند نفر كارشتاس! دقايقي صرف زير و رو كردن آن كردند تا بفهمند دليل اعتراض هموطنان آذري زبان چه بوده است. تا اين كه يك تازه وارد خبر از هالهاي از نور داد!. البته در هوش و ذكاوت كساني كه توانسته بودند سايه سفيد رنگ را به هاله نور تشبيه كنند، شكي نيست. اما به قول يكي از دوستان اين كاريكاتور از كاريكاتوري كه در مورد نبرد هم زمان احمدي نژاد با مسائل هستهاي و آنفولانزاي مرغي كشيده شده بود بدتر نبود.
امروز در وبلاگ بي بي سي به اين مطلب برخوردم:
جوك هاي دوران نازي.
عجيب بود، خيلي عجيب. باز از خودم پرسيدم: ما كجاي تاريخ ايستادهايم؟
بي ربط:
انجمن روزنامه نگاران حرفه ای آمريکا می گويد:
"آزادی مطبوعات بايد به عنوان حق جدايی ناپذير مردم در يک جامعه آزاد مورد حمايت قرار گيرد. آزادی مطبوعات با آزادی و مسئوليت بحث، سئوال کردن و چالشگری نسبت به حکومت و نهاد های عمومی و خصوصی همراه است. روزنامه نگاران هم از حق ابراز عقايد کمتر شناخته شده برخوردارند و هم از مزيت همراهی با اکثريت."
نامه توقيف شد
۱۷ شهریور ۱۳۸۵
كلاس نقاشي
از بعد از ظهر دستهاش ر ا روي هوا تكان ميدادو ميگفت: اقاش. يعني نقاشي. اولين شاگردي بود كه سر كلاس حاضر شد. روي اولين صندلي مقابل در نشست و با انگشتهاش به سه پايه اشاره كرد. يعني كاغذ ميخوام. با رنگ قرمز شروع كرد. بعد آبي خواست. كمي بعد سفيد. آنقدر هيجان داشت و موقع حركت دادن قلم مو ابراز احساسات ميكرد كه عمو هنرمند براش رنگ زرد ريخت.
با مربياش خيلي خوب ارتباط گرفت و هر چند دقيقه يك بار او را صدا ميزد تا هنرنمايياش را ببيند.
شاهكار بود. براي اولين بار بعد از 20 ماه، يك ساعت و نيم روي صتدلي نشست.
نقاشي كه تمام شد، آن را از روي تخته كند و با اشاره به ديوار از عمو خواست آن را كنار نقاشي بقيه بچهها بچسباند. جالبتر از همه اين بود كه بسيار پر انرژي و سرحال به خانه برگشت و تا ساعت 11 با باباش قايم موشك بازي كرد. بعد هم خوابيد تا خود صبح. عمو هنرمند واقعا معجزه كرد.
۱۶ شهریور ۱۳۸۵
هنر عكاسي بابا جليل
رعنا و نقاشي
از اين به بعد هر هفته ساعت 4تا 6 بعد از ظهر پنج شنبه رعنا خانم ميروند كلاس نقاشي. به گفته مربياش او كوچكترين دختري است كه تا به حال به اين كلاس رفته.
بهش قول دادم بعد از كلاس ببرمش شن بازي.
رعنا و روانشناس
يك نكته در صحبتهاي خانم امينزاده خيلي جالب بود: مردم فكر ميكنند هر چه بچه بيشتر به مادر بچسبد، بيشتر او را دوست دارد، در صورتيكه اين حركت يعني كمبود وسيع محبت.
۱۲ شهریور ۱۳۸۵
كبري رحمانپور در آستانه اعدام
كبري رحمانپور متهم است در سال 81 مادر شوهرش را که با چاقو به او حمله ور شده بوده را در دفاع از خود به قتل رسانده است. تا کنون تلاشهای انجام شده برای جلب رضایت از خانواده مادر شوهر کبری به نتیحه نرسیده است. کبری یکی از قربانیان شرایط اجتماعی مصیبت بار ایران است .
کبری درباره خودش میگوید: من دختري 18 سالهبودم و خانواده فقيري داشتم. عليرضا كه مردي 65 ساله از يك خانواده مرفه بود بهخواستگاريام آمد و با آنكه پدر بيمار و از كار افتادهام مخالفت ميكرد، من تن به اين ازدواج دادم تا باري از دوش خانوادهام بردارم. شوهرم عليرضا قبلا ازدواج كرده بود و پسري 18 سالهداشت، تصميمگرفتم با همه مشكلات بسازم ولي مادرشوهر پيرم مرا كلفت خانه ميدانست و رفتار تحقيرآميزي با منداشت، اين پيرزن مرتب نيش زبان ميزد و تحقيرم ميكرد، ميگفت خيالنكن تو عروسخانوادهام هستي، تو را براي كلفتي به خانهام آوردهام. شوهرم دوستم داشت و نميخواست از منجدا شود ولي بهاصرار مادرش دوباره مرا با چشمگريان به خانه پدرم برگرداند و من به خاطر خانوادهام با خواهش و التماس برگشتم. ضمنا ازدواج ما قانوني نبود و هيچ عقدنامهاي نداشتيم، به همينخاطر هيچ مدركي نبود كه ثابت كنم همسر عليرضا هستم آن روز عليرضا از من خواست تا لباسهايم را بپوشم و با او بروم، من هم فكر كردم ميخواهد مسائل گذشته را از دل من بيرون بياورد. لباسهايم را پوشيدم و سوار ماشين عليرضا شدم، اطراف پل سيد خندان بود كه عليرضا بيست هزار تومان به من پول داد و گفت، فعلا بهخانه پدرت برو تا دوباره تو را بهخانهمان برگردانم، از ماشين پياده شدم و كمي در خيابان راه رفتم، با خودم گفتم، به خانه برميگردم و سعي ميكنمناراحتي عليرضا را برطرف كنم، در را باز كردم، وارد منزل كه شدم ديدم مادر شوهرم روي مبل دراز كشيده، وقتي چشمش به من افتاد يكدفعه شروع به فحاشي كرد و به پدر و مادرم فحش داد، سعي كردم آرامش كنم اما مرتب فحش ميداد، يك باره به طرف كشوي شوهرم رفت، چاقويي از داخل آن برداشت و به من حمله كرد، ديگر حال خودم را نميفهميدم، حالت جنون بهسرم زده بود، چاقو را از دستش گرفتم و چند ضربهبه او زدم كه باعث مرگش شد.پرونده کبری رحمانپور پس از اعتراضات جهانی از مدتی قبل به دفتر رئیس قوه قضائیه فرستاده شده است. ما باردیگر تمامی انسانهای آزاده و نیروها و سازمانهای مدافع حقوق بشر در سراسر جهان را به همیاری برای نجات خانم کبری رحمانپور فرا میخوانیم. با ارسال فاکس و ایمیل برای مسئول قوه قضائیه ایران آیت الله محمود هاشمی شاهرودی بازنگری پرونده و اقدام سریع وی در جهت صدور حکم برائت کبری را خواستار شوید .
کبری برای نجات از مرگ همیاری شما را نیازمند است.
برای ارسال فاکس و ایمیل به مسئول قوه قضائیه ایران میتوانید از اطلاعات ذیل استفاده نمائید
irjpr@iranjudiciary.org
www.iranjudiciary.org/feedback_en.html
Telefax: (00 98) 21-8879 6671,(00 98) 21-6640 4018, (00 98) 21-6640 4019
۱۱ شهریور ۱۳۸۵
۱۰ شهریور ۱۳۸۵
آسيبهاي اجتماعي پيشرفته!!
در اين يكي دو روز به نظرم رسيد تعداد زنان خياباني كه در خيابانها ميبينم كمتر شده. حدسم درست بود. اول اين كه تيپها عوض شده، دوم اين كه پاتوقها عوض شده ، و سوم: وضعشان خوب شده ديگر كنار خيابن نميايستند. همهشان موبايل دارندو خانه. البته تعداد بامعرفتها هم كه به تازه كارها خانه ميدهند بيشتر شده است. خدا آخر و عاقبت ماهواره را به خير بگذراند.
وضعيت اعتيادو مهاجرت هم بهتر از روسپيگري نبود. جالبتر اين كه آخرين آمار مهاجرت متعلق به 10 سال قبل است. مملكت به روز است، ماشاالله.
يادتان باشد كه كلمه اعتياد هم قديمي شده و بهتر است از واژه سوءمصرف استفاده كنيد!!
۰۸ شهریور ۱۳۸۵
همهشان زنان جواني بودند از جنس خودم. با دغدغههاي روزمره، از تربيت دخترانشان گرفته تا آخرين جايي كه براي برداشتن ابرو رفتهاند و كارش خوب بوده.همه شان درگير شكهايي خانه مان سوز شده بودند كه زندگي را بر آنها تلخ كرده و باز به راه ايمان پناه برده بودند.
بچههاي نجيبي بودند. در برابر خيلي از سوالهايم سرخ ميشدند اما جواب ميدادند. مثلا اين پرسش: تا به حال استاد مرد به شما پيشنهاد صيغه داده است؟
پاسخ همه شبيه هم بود: نه. اگر اين را در يك گزارش ميخواندم حتما باور نميكردم، اما از سرخيگونههايشان معلوم بود كه راست ميگويند.موقع بيرون آمدن چهرهها تغيير ميكرد. صورتها جدي ميشد، خنده از لبها دور. آستينهاي مشكي از كيفشان در ميآمد و كشيده ميشد تا روز انگشتان. ضخيمي جورابها يك بار ديگر كنترل ميشد. روسريهاي پايين آمده تا روي ابروها باز هم دستي كشيده ميشدو كش چادر پشت سر محكم.
از در حوزه كه بيرون آمدم مقابلم دختري ايستاده بود با مانتوي كوتاه، موهاي رنگ زده و بدون جوراب، داشت با موبايل صحبت ميكرد. از اين همه تفاوت با فاصله فقط يك ديوار شوكه شدم.
ما كجا زندگي ميكنيم؟ خدا كجا؟
۰۶ شهریور ۱۳۸۵
ابراز تاسف نصرالله از جنگ با لبنان
سيد حسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان، با اشاره به درگيری 34 روزه با اسرائيل گفته اگر می دانست که گروگان گرفتن دو سرباز اسرائيلی به چنين جنگی منجر می شود، چنين فرمانی نمی داد.
وی در مصاحبه با يک شبکه تلويزيونی لبنان گفته است: "اگر می دانستيم ربودن سربازها به اينجا می کشد، قطعا اين کار را انجام نمی داديم."
رهبر حزب الله همچنين اعلام کرده که نه نيروهای تحت فرمان وی و نه طرف اسرائيلی 'به سمت دور دوم' درگيری حرکت نمی کنند.
در سی و چهار روز درگيری ميان حزب الله و ارتش اسرائيل، بيش از 1000 لبنانی جان باختند و بر اثر حملات هوايی اسرائيل بخش های وسيعی از جنوب لبنان به ويرانه تبديل شد.
همين؟ فقط يك ابراز تاسف ؟ جوابگوي خانواده 1000 لبناني چه كسي خواهد بود؟
خوشحالم كه روز حسابرسي هست.
در ضمن:
مديرمسئول روزنامه ايران بيگناه شناخته شد
فكر ميكنيد بر سر مانا چه ميآيد؟
ببينيد ماجرا چقدر شور شده كه رسانههاي آن ور دنيا سعي ميكنند مشكلات ما را حل كنند. حالا بي بي سي هم به سوالات جنسي پاسخ ميدهد. خداييش دارد در اين رسانه جدي تغييرات عمدهاي ايجاد ميشود. هرچند لحن اين مطالب نشان ميدهد كه ميدانند چكار كنند.
اين پست هم شد بي بي سي نامه!!
۰۵ شهریور ۱۳۸۵
در حال حاضر بزرگترين دغدغه من نظم دادن اتاق رعنا است. از در و ديوار بازي فكري و لوازم نقاشي و ميبارد. دارد عادت ميكند موقع بازي، دورش پر از وسيله باشد. البته طراح صحنه بودن پدر رعنا هيچ ربطي به اين بينظمي ندارد!!!
جواز شرعی برای پرورش تمساح
مرگ دسته جمعی 24 دانش آموز در راه مشهد
روسپيگري در ادبيات معاصر
۰۴ شهریور ۱۳۸۵
۲۹ مرداد ۱۳۸۵
شعبان جعفری از باستانی کاران مشهور ایران و از بازیگران وقایعی که به سرنگونی حکومت دکتر محمد مصدق در 28 مرداد 1332 انجامید، صبح روز شنبه 28 مرداد 1385 در سن 85 سالگی در بیمارستانی در شهر تارزانای کالیفرنیا درگذشت. سهراب اخوان که مشغول ساختن فیلمی درباره زندگی شعبان جعفری است در مصاحبه با رادیو فردا می گوید: سه سال است مشغول ساخت این فیلم هستم و امیدوار بودم در زمان حیات ایشان آماده شود، اما متاسفانه امروز احساس کردم باید یک برگ آخری نیز به این فیلم اضافه شود و نام فیلم را هم بنا به گفته خودش که گفت: اینجا آخر خط است، گذاشتیم «آخر خط». سهراب اخوان می گوید درباره نقش آقای جعفری در رویدادهای 28 مرداد به کرات و ساعت های طولانی با ایشان صحبت کردم و ایشان یک مخالفت علنی به صورت برنامه ریزی شده نداشته با آقای مصدق، بلکه او یک وفادار واقعی به شاه بود و در قلبش یک شاه وجود دارد به عنوان یک سمبول مملکتی و وقتی دید شاهش را دارند بیرون می کنند، خلقش تنگ شد.
۲۷ مرداد ۱۳۸۵
۲۴ مرداد ۱۳۸۵
رعنا تب كرده. دستم بهش نميرسد كه براش كاري بكنم. فقط پشتم گرم است كه جليل خوب ازش مراقبت ميكند. دعا كنيد زود خوب بشه.
۲۳ مرداد ۱۳۸۵
۱۷ مرداد ۱۳۸۵
هنوز مايه خوشبختي من است اين رعنا. آنقدر خوشبختم كه هر روز هزاران بار آرزو ميكنم اين روزها و اين حال و احوال تمام نشود. اين هم رعنا خانم ترك دوچرخه پسر دايي اش.
***
مدتهاست كه ننوشتم. نه فرصت ميكنم و نه انگيزه اش را داشتم. تا امشب. روز خبرنگار تمام شد. از صبح هزار تا پيغام تبريك داشتم. اما حتي به يك دانه هم جواب ندادم.
امروز روز غريبي بود.
****
نميتوانستم غروب را در خانه تحمل كنم. اين هم از مضرات سفر رفتنهاي متعدد است. آدم عادت ميكند كه مدام بهش خوش بگذرد. همين شد كه دست دخترم را گرفتم و با هم رفتيم سينما!! كلي هم خوش گذشت و با هم پاپ كورن خورديم و سيب! هر صحنه جالبي هم كه ميديديم رعنا دوباره برام تعريف ميكرد: مامي، ني ني . مامي، ناناي. مامي.... وقتي هم از نگاه كردن به پرده عريض خسته ميشد، مينشست توي بغلم و بوسم ميكرد، آن هم از نوع صدا دارش.
وقتي اومديم خانه، گرسنه بود. داشتم براش غذا درست ميكردم كه عروسكش را اورد و گفت: به به ، مامي جون.
مردم براش. براي اولين بار من را ماميجون صدا كرد.
۳۱ خرداد ۱۳۸۵
اولين دورهي مسابقات دوچرخهسواري بانوان، مردادماه برگزار ميشود.
از طرف ديگر ميگويند:
مشاور رئيس جمهور ايران آقای مشاعی در گفت و گو با روزنامه الصباح چاپ تركيه، به خبرنگار زن اين روزنامه كه ميپرسد: آيا ميتوانم روسری خود را از سر بردارم ميگويد: بلی اينجا ايران آزاد است! وی اضافه ميكند در ايران استفاده از حجاب بدون اجبار است و هيچ فشاری از طرف حکومت در استفاده از حجاب اعمال نمی شود ، اين يک انتخاب کاملا شخصی است ، اگر شما در ايران از روسری و حجاب استفاده نکنيد هيچ مقام دولتی به شما تذکری نخواهد داد ، البته شايد به شما بگويند که اين کار برخلاف عرف و عادات ملی ماست و اگر استفاده کنيد بهتر است ، ولی باز تاکيد می کنم که هيچ اجباری در کارنيست!
۲۹ خرداد ۱۳۸۵
ميگن بهشت و جهنم همين دنياست. قبول دارم. با تمام وجودم چون الان توي بهشتم. نشسته بودم پاي كامپيوتر و سايتها را زير و رو ميكردم . اصلا متوجه اومدن رعنا به اتاق نشدم. يكمرنبه ديدم زانوم خيس شد. رعنا لبهاش را چسبانده بود به پام و بوسم ميكرد. وقتي از خوشحالي دلم غنج رفت، نتونستم مقاومت كنم و بغلش كردم.( با خودم عهد بسته بودم پشت كامپيوتر بغلش نكنم) دستش را جلو آورد و يك دانه انگور خنك توي دهنم گذاشت. من به بهشت رفتم.
۲۶ خرداد ۱۳۸۵
۲۳ خرداد ۱۳۸۵
۱۷ خرداد ۱۳۸۵
اما، رعنا تا توانست از همه دل برد. تا جايي كه توان داشت در حياط خانه مامان بزرگش دويد و جوجوها را كه روي درخت لانه ساخته بودند به همه نشان داد. جالب بود كه پيش هيچ كس غريبي نميكرد و از دم به همه بوس ميداد. در حرف زدن و انتقال مفاهيم هم كلي راه افتاده. وقتي ميپرسم: مامان مال كيه؟ ميگه: من. بابا مال كيه؟ من. والا مال كيه؟ من. بوس مال كيه؟ لبهاش غنچه ميكند، آماده بوس دادن.
يك خاطره:روز بازي ايران و بسني، جليل و رعنا در خانه تنها بودند. وقتي ايران گل اول را ميزند، جليل هيجانزده فرياد كشيده:گ....ك. رعنا اول دستهاش را گذاشته روي گوشهاش و بعد گفته: ده. جليل هم سرخ شده از خجالت.
دارم به تعبير بهشت زير پاي مادران است فكر ميكنم. كدام بهشت؟ مگر از زماني كه زني مادر ميشود، در جايي غير از بهشت زندگي ميكند؟
خبرگزاري دانشجويان ايران - اروميه
پدري كه نتوانست دختر دانشجوي خود را راضي به ترك تحصيل كند، با پيچاندن روسري دور گردنش، به زندگي وي پايان داد و در جريان تحقيقات پليسي مدعي شد كه مدتي برخي تغييرات رفتاري و اخلاقي را در دخترش كه در شهرستان ديگري مشغول ادامه تحصيل بوده، مشاهده ميكرده است.
به گزارش خبرنگار «حوادث» ايسنا، صبح روز جمعه 12 خرداد ماه، مركز فوريتهاي پليسي110 شهرستان خوي از سوي مسوولان يك خوابگاه دخترانه در جريان وقوع يك فقره قتل قرار گرفتند.
با اطلاع حادثه به پليس، بلافاصله ماموران جهت بررسي موضوع عازم محل وقوع جنايت شدند.
با حضور ماموران پليس، نماينده پزشكي قانوني و دادستان دادسراي عمومي و انقلاب شهرستان مشخص شد: يكي از دختراني كه در اين خوابگاه سكونت داشته به هويت «نسرين» به وسيله روسري خفه شده است.
همچنين تحقيقات پليسي در خصوص جنايت رخ داده نشان داد كه اين دختر توسط پدرش به هويت «عبدالصحاب» به قتل رسيده است.
با انتقال جسد به سردخانه بيمارستان «قمربنيهاشم (ع)»، ماموران پليس آگاهي پيگيريها را جهت دستگيري متهم به قتل آغاز كردند تا سرانجام به نتيجه رسيد.
بنابر اظهارات متهم به فرزند كشي، «نسرين» (مقتول) در ماههاي اخير دچار تغييرات رفتاري و اخلاقي شده بود، به طوري كه وي چندين بار به دخترش در خصوص رفتارهايش تذكر داده بود.
وي در جريان بازجوييها به ماموران پليس گفت: بعد از اين كه نتوانستم «نسرين» را راضي به ترك تحصيل و بازگشتن به دهلران كنم، مشاجرهاي ميان من و او بالا گرفت و بدين ترتيب حين درگيري لفظي از شدت عصبانيت ناگهان با پيچاندن روسري دور گردنش، وي را كشتم.
گفتني است، «نسرين» 20 ساله دهلراني، دانشجوي ترم سوم كارداني كامپيوتر در شهرستان خوي بود و در يكي از خوابگاههاي اين شهر اقامت داشت.
۱۰ خرداد ۱۳۸۵
ميگويند از هر دست كه بدهي از همان دست هم ميگيري. خيلي دلم ميخواهد بدانم اين خبر را چگونه به او دادهاند. چون: روز تولد حضرت رسول به من خبر دادند كه آقاي زائري خيلي سريع ميخواهد شما را ببيند. از آقاي قديري پرسيدم اتفاقي افتاده؟ گفت: آخرين صفحهات را نگاه كن، برو بالا. شايد مشكلي پيش آمده.اما حاج آقا فقط گفت: ميخواستم زودتر به شما خبر بدهم كه از روز جمعه آقاي فرحبخش به جاي شما كار ميكنند. ايشان را ديديد شوكه نشويد. پرسيدم: دليل اين تصميم چه بود؟ گفت: همينطوري!!!!
باورم نميشد كه سردبيري كه آمده تا 10 سال سردبير بماند اينطور استدلال كند. بگذريم. من از اول ارديبهشت ديگر به روزنامه نرفتم. ارتباط آقاي قديري با تحريريه راهم قطع كردند. و حالا حاج آقا هم شد معاون فرهنگي. كاش ميدانستم به او چگونه گفتهاند.
فروغ( دوستم) در حال ترجمه متني است با عنوان " عشق و اينترنت". در بخشي از اين مقاله آمده است( نقل به مضمون): در ارتباطات اينترنتي، افراد به دور از ظاهرسازيهاي رايج در برخوردهاي رودررو، هويت واقعي خود را نشان ميدهند. به همين دليل ارتباطات سالمي كه از اين طريق برقرار ميشود، ازعمق و سلامت بيشتري برخوردار است.تجربه ديروز تاييد كامل اين مطلب بود. در برخورد با پوپك صابري، اصلا احساس غربت نميكردم. ديروز روز خوبي بود. نحريريه گرم گل آقا سبب شد، بعد از بيش از يك ماه، دلم براي كار تنگ شود، كار در تحريريه.
**********************************************************************
سرنوشت حضور زنان در ورزشگاه ها در ميان مه شادى صدر، شرق
رئیس جدید مرکز امور زنان و خانواده :
تا زنده ام نمي گذارم به کنوانسیون های بین المللی حقوق زنان بپیوندیم
صدور حكم تخليه خانه خاتمي
تا تشکیل دادگاه «ایران» رفع توقیف نمی شود ( شنيدهام اين توقيف بهانهاي است براي تعيين تحريريه جديد و باب ميل)
***********************************************************************
shahina saiyed
۰۹ خرداد ۱۳۸۵
شايد به نظر برسد كه من و امثال من خيلي از قيد و بندهاي سنت را كنار زدهايم اما همين مساله باعث شده نتوانيم از خيلي از راهحلهاي سنتي استفاده كنيم. مهمتر آن كه، در صورت بروز مشكلي در زندگي مان، پيدا كردن راه حل دشوارترو سختتر است. بگذاريد در اين مورد مثال بزنم. در خانواده من، من تنها كسي هستم كه فرزندم را نه به خانوادهام سپردم و نه به مهدكودك اعتماد كردم. براي اولين بار در ميان خانوده نزديكم من به يك پرستار اعتماد كردم. خب، تا اينجا كلي مدرن! رفتار كردم. اما حالا وقتي ميبينم رعنا گاهي اوقات از بغل من به بغل مينا جون ميپرد، نميدانم اين رفتاررا چطور ارزيابي كنم:مثبت يا منفي. آيا درست است كه يك دختر 17 ماهه زني را به اندازه مادرش دوست داشته باشد. زني كه مناسباتش با او نه برپايه خويشاوندي، كه بر اساس كسب درآمد تعريف شده است.
يا اين كه در بحث ديروز من معتقد بودم كه روسپيگري رابايد به عنوان يك شغل مورد بررسي قرار داد نه مقولهاي اخلاقي. اما بعد از تمام شدن بحث اين سوال در ذهنم شكل گرفت كه: اگر يكي از دوستانم و يا مثلا رعنا تصميم بگيرند اين شغل را انتخاب كنند، آيا باز هم ميتوانم در مورد او قضاوت اخلاقي نداشته باشم. در هر حال نوع تربيت و تجربههاي من، بارقهاي از اخلاقگرايي را در من ايجاد كرده كه نميدانم جداي از مباحث نظري، چه تاثيري در تفكر من خواهد داشت.
( كاش كامنتهام درست بود و ميتوانستم از نظر شما با خبر شوم. كاش به من اي- ميل بزنيد.
k_ roya@yahoo.com)
*********************************************************************
آمار قتل در ايران
'طرح عفاف برای جلوگيری از بدحجابی در ايران اجرا می شود'
مصاحبه رويا طلوعي با ديلي تلگراف( كاش ميتوانستم متن كامل را روي وبلاگم بگذارم(
۰۶ خرداد ۱۳۸۵
رابرت دانهام"مدير پيشين سيستمهاي كامپيوتري "موتورولا" و بنيانگزار برنامة سراسري پرورش مديران اجرايي 14 اشتباه فاحش مديران ارشد را بدون توجه به صنعت چنين توصيف مي كند:
1- گوش ندادن:
» به سخنان كاركنان خود توجه نمي كنيد بلكه فقط با آنها صحبت مي كنيد. نتيجه اين شيوه فقدان تعهد, وفاداري و احساس تعلق و نيز افزايش انزجار و دلسردي كاركنان است.
2- افراط در تعهد:
» اگر نتوانيد كاركناني پرورش دهيد كه در مواقع لازم بتوانند پاسخ منفي دهند, به جاي يك استراتژي موفقيت آميز، با كار بيش از حد, دستاورد اندك, نارضايتي مشتري و «قهرماناني مرده1» دست به گريبان خواهيد بود.
3- دل خوش كردن به آمار و ارقام:
» آمار و ارقام تنها نتيجه فرعي تصميمات شما هستند. انجام اقداماتي به منظور تغيير اعداد, بدون توجه به عوامل پديد آورنده اين اعداد (از جمله پيشنهادهاي ارزشمند, اجراي عالي, رضايت مشتري و انگيزه و اشتياق كاركنان), ونيز بدون توجه به مديريت اين عوامل, در نهايت به نتايجي مخرب مي انجامد.
4- پذيرش تعهدهاي مبهم و نامشخص يا پرهيز از تعهد:
» توافقهاي مبهم و نامعين و فقدان استانداردي روشن براي ايجاد و پذيرش تعهد و مديريت آن، به اتلاف نيرو و كناره گيري كاركنان مي انجامد. همچنان كه پرهيز از پذيرش تعهد و مسئوليتي روشن نيز همين نتايج را در پي خواهد داشت.
5- توجه به مشتري در اولويت آخر:
» انجام وظيفه بدون توجه به واكنش مشتري به آنچه انجام شده و چگونگي انجام آن, رضايت مشتري را سلب مي نمايد.
6- ترس و بي ميلي نسبت به ارزيابي عملكرد:
» گفتگوي صادقانه و مستقيم، يك مهارت ارزشمند است كه انجام آن مستلزم مقداري جرأت و شهامت است. مديران ارشد بايد ياد بگيرند كه زمينه هاي ارايه بازخور مستقيم و به موقع عملكرد را فراهم نمايند.
7- تيم سازي, فقط به شكل صوري:
» تيمها تنها گروه هايي از افراد نيستند كه با هم كار مي كنند, مهارتهاي ايجاد تيمهاي واقعي با عملكردي مطمئن و اثر بخشي, بايد آموخته شوند و واقعيت اين است كه, كمتر كسي از اين مهارتها برخوردار است.
ايجاد تعهد, توانايي شنيدن, مديريت روحيه, مبارزه و غلبه بر كاستي ها , مديريت رضايت مشتري, برنامه ريزي اثر بخش, استانداردهاي مشترك واضح و روشن, اصول اخلاقي معين, حضور و موجوديت و منفعل نبودن.
8- خالي بودن چنته مديريت:
» مديريت اثر بخش مستلزم دامنه اي از مهارتهاست و اغلب مديران همه مهارتها و توانائيهاي لازم را ندارند. كليدي ترين اين توانايي ها عبارتند از تيم سازي, توانايي ايجاد تعهد، توانايي شنيدن، مديريت روحيه، مبارزه و غلبه بر کاستي ها، مديريت رضايت مشتری، برنامه ريزی اثربخش، استانداردهای مشترک واضح و روشن، اصول اخلاقي معين، حضور و موجوديت و منفعل نبودن
9- دستور دادن به جاي درخواست كردن و ايجاد تعهد:
» احساس تعلق و تعالي در افرادي كه صرفاً فرمان پذيرند ديده نمي شود و معمولاً دستور دادن به امتناعي همراه با آزردگي مي انجامد. در واقع آنچه كه در پي آن هستيم, احساس تعلق به سازمان, غرور و دلبستگي است و اينها وقتي ايجاد مي شود كه فرد نسبت به آنچه انجام مي دهد, متعهد باشد.
10- ناتواني در ايجاد اعتماد يا غلبه بر عدم اعتماد:
» اعتماد احساسي مبهم برخواسته از سوابق قبلي نيست. ايجاد اعتماد, بازسازي و حفظ اعتماد موجود مهارتهاي ارزشمندي هستند كه كمتر در رفتار مديران مشاهده مي گردند و بايد آموخته شوند.
11- نداشتن طرح كاري روشن:
» يك هدف كمي يا بيانيه چشم انداز2, تنها بخشهايي از يك طرح كاري هستند. طرح كاري مستلزم يك استراتژي روشن, نقشها و مسئوليتهاي روشن, ارزش و اهميت كافي براي مشتريان و تيمي آماده و توانمند براي اجرا است.
12- چون من گفتم:
» شدت عمل تنها به دستور دادن منتهي مي شود نه جلب احترام و تعهد ديگران. شدت عمل قدرت و نشاط سازمان را نابود مي كند و كاركنان را ضعيف و شكست خورده رها مي سازد.
13- متعهد نبودن به يادگيري:
» ما بايد ياد بگيريم كه از اشتباهاتمان، موفقيتهايمان و تجاربمان بياموزيم. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه از ديگران بياموزيم؛ بويژه از آنها كه ريسك كرده اند و موفقيت و شكست را تجربه نموده اند.
14- بدبيني و عيب جويي نسبت به مديريت:
» افراد داراي حرفه مديريت, مديران و به طور كلي فرهنگ موجود, اغلب به شيوه اي عيب جويانه و به نحوي استهزا آميز به مديريت مي نگرند.
» براي تعيين استاندارد مهارت هاي مديريتي و برنامه هاي اثر بخش تعهد لازم است. رابرت دانهام با بيش از بيست سال تجربه به عنوان مدير اجرايي و پرورش دهنده مديران اجرايي در اين مسير بر تعيين دقيق زيربناها و مهارتهاي عملي, تعهد, اعتماد, ارزش و رضايت, به عنوان پايه هاي مديريت موثر و رهبري شركت تاكيد مي كند.
منبع
بلاخره نمرديم و زنان به يك درد خوردند. در مملكتي كه زنانش حق ندارند رئيس جمهور شوند، حق ندارند براي ديدن ورزش مورد علاقه خود در استاديومها حاضر شوند، حق ندارند نوع پوشش خود را انتخاب كنند،بلاخره يك حق پيدا كردند. حق مردن..
۰۳ خرداد ۱۳۸۵
فرمانده ناجا:
مسوولاني كه ضرب و شتم متهمان در حوزه فعاليتشان رخ دهد، اخراج ميشوند
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
"يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوبيده بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالاخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالاخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند"
مجلس به اعطاي تابعيت ايراني از طريق مادر به فرزند راي مثبت نداد
مرزهای شرقی ایران بسته شد/
هر لحظه امکان انجام ماموریت های سفارشی بر ضد مردم وجود دارد
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
امروز روز تلخي بود، روزي كه بيريشه بودن زناني كه يك سال و نيم سنگ آنها را به سينه زده بودم نمايان شد. روزي كه شرم كردم از اينكه در گذشتهاي نه چندان دور آنها را" بچههايم" خطاب ميكردم. شرم كردم كه نام خودم را كنار آنان گذاشتم و نوشتم : ما سه زن.
امروز روز تلخي بود، روزي كه نان و نمك چند ساله حرام يك بسته اسكناس سبز شد. آنها فراموش كردند كه ساعتها ... بگذريم نميخواهم با گفتن از آنچه نامش دوستي بود، خودم را كوچك كنم.
با تمام اينها خوشحالم. خوشحال از اين كه ديگر آنها را نميبينم. باشد تا گذشت سالها به آنها حرمت واحترام را بياموزد. اما مطمئنم كه ديگر كسي نقايص و ضعفهاي آنها را مثل من ناديده نميگيرد و به زودي اتفاقي كه بايد برايشان رخ ميدهد. خيلي زود. خدا در همين نزديكي است.
امسال وارد پانزدهمين سال كار مطبوعاتيام شدم. وقتي ميايستم و به اين همه سال نگاه ميكنم، ميبينم كه چه زود گذشت و چه متفاوت. در همه اين سالها نه از كسي پول خواستم و نه مدعيحقم شدم. خانوادهام به من آموخته بود كه آنچه حاصل واقعي كار است؛ تجربه است و نه پول. خانوادهام به من آموخته بود كه پول، چرك كف دست است و آنچه ميماند حرمت است و احترام. خانوادهام به من آموخته بود كه حق، الله است نه كاغذ پارههايي كه ماندگاريشان از عمر گل كوتاهتر است. سالهاست كه ميدانم كه آنچه اهميت دارد "بودن" است نه "داشتن" و مدتهاست كه خداوند دستهاي مهربانش را تكيهگاهم كرده و تا امروز- كه ميدانم كه تا ابد ادامه خواهد يافت- به هيچ بندهاي محتاج نشدهام.
نميدانم چرا اينها را مينويسم. فقط دلم گرفت وقتي زني كه سالها هر كجا به من پيشنهاد كار شد، او را همراهم بردم، تنها 25 روز پس از پايان همكاريمان اعلام كرد: من محتاجم.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
اعضاي يك شبكه سرقت و تجاوز به عنف در مشهد به ربودن 14 زن و دختر جوان اعتراف كردند.
منبع خبر
اين هم خبر ديروز:
دو جوان 23 و 25 ساله با اعتراف با 13 فقره تجاوز و زورگيري از زنان جوان با قرار يكصد ميليون توماني روزانه زندان شدند.
منبع خبر
دلم يك گزارش جنجال برانگيز ميخواهد
۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
كبري همچنان رنگ پريده و بيمار در انتظار نتيجه تلاشهاي وكيلش است. آيا اين بحثها ميتوانند سرنوشت او را تغيير دهند؟
كمي دير شده ولي هنوز ميشود پرسيد: آيا همه اين حرفها شعار است؟
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
متن کامل خبر
همه چیز به همین سادگی تمام شد. همین
۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
A Pakistani woman beheaded her husband, chopped up his body and dumped the dismembered parts in a sewerage drain after he announced plans to take a fourth wife, police said yesterday.
Police said Majeeda Khatoon killed her husband, a well-off building contractor, while he was asleep, and cut his body into seven pieces with the help of two male relatives in Gulshan-e-Hadeed, a township on the outskirts of the southern city of Karachi.
“When we questioned her, after the deceased’s brother came to us for help, she confessed to the crime,” police official Nazar Mohammad Mangrio told Reuters.
Khatoon, 45, was arrested late last week and has been remanded in custody while the police frame charges against her.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
بگذريم. امروز روز جديدي بود. پر از سوژه، پر از كار، پر از ايدههاي جديد. من زندگي تازهاي را آغاز كردهام با راههايي تازه. به اميد فردا
راستي امروز فهميدم كه دلايل سياسي!!! علت خواستن عذر!!! من از همشهري بوده، كلي خنديدم.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
رفته بودم براي تسويه حساب. تا يكشنبه همه چيز تمام ميشود.
ما هم اسم خودمان را ميگذاريم روزنامهنگار با اخلاق!!!!
۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
بعد از ديدن اين فيلم، كمي از خودم خجالت كشيدم. ماها هم اسم خودمون را ميگذاريم خبرنگار؟
اين خبر خوشحالم نكرد. يك جوري داغ همه روزنامههاي توقيف شده دوباره هوار شد روي دلم.
از مخالفت والدينش شروع شد. او ميخواست با دختري ازدواج كند؛ اما اجازه رفتن به خواستگاري را نيافت و هيچ كس در تصميمش همراه نشد. سرانجام اين خواسته و عدم همراهي خانواده، ناكامي در خواستگاري بود. براي رفع همه ناراحتيهايش با جمع دوستانش به كوه رفت، حرفهاي جوانانه پسران، حول محور دختراني كه ايدهآلهايشان را در ماشين و پول و ثروت جستوجو ميكنند، آغاز، و پايانش به اين موضوع ختم شد كه او حتي نتوانسته به خواستگاري دختر مورد علاقهاش برود. حتي نتوانسته والدينش را راضي كند و دهها حتيي ديگر كه بر زبان دوستانش جاري شده بود و باب تمسخر و كنايه را مهيا كرده بود و او مانده بود و همه سرشكستگيها.
خوب شد. به نظرمپسرها هم ياد گرفتن همه تقصيرها را بيندازند گردن شكستهاي عاطفي. باورم نميشود كه ساختن فيلم سكسي ربطي به شكست عاطفي داشته باشد!!
جالب بود. ما در عين حال كه براي جلوگيري از مزاحمان خياباني قانون داريم اما هيچ وقت در اين زمينه موفق نبوديم. اما ديگران چقدر راحت راهحل پيدا ميكنند.
اولين بار كه خبر مرگ يك مادر و پسرش را شنيدم دلم لرزيد. آن زمان رعنا خيلي كوچولو بود و نميدانم چرا يك لحظه مقايسه كردم كه: اگر يك روز جليل وارد خانه بشه و با ....ماجرا وقتي پيچيدهتر شد كه فهميدم يك سال قبل همسر اين زن هم به قتل رسيده بود. حالا نميدانم آيا با اعدام مرد افغاني منكر اتهام زندگي از دست رفته اين سه نفر جبران ميشود؟
اين هم آخر خط
۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
باورم نميشود كه نزديك 10 روز است كه سركار نميروم. روزها مثل باد ميگذرد.، حتما چون دارد به من خوش ميگذرد.
به طور جدي كار كردن با رعنا را آغاز كردهام. آموزشهاي مختلف را در برنامه كاريام گذاشتهام. از حروف الفبا گرفته تا آداب غذا خوردن. امروز صبح وقتي پا به پاي جليل ورزش ميكرد ميشمرد:يك، دو، جار، ده ه ه ه ه ه
از ديروز هم وقتي ميپرسم هاپو چي ميگه با جدين داد ميزنه: هاپ هاپ. فكر ميكنم ميتواند براي هاپو كوچولو ها كلاس آموزشي بگذارد.
اين عكس رعنا در 8 ماهگي است
۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
يعني وعدههايي كه زنان داده شد تا آرامتر حجابشان را حفظ كنند و صدايشان در نيايد فقط دو
روز دوام آورد؟
معاون رئيسجمهوري و رئيس سازمان تربيت بدني گفت: طرح ورود بانوان به ورزشگاهها صرفا شامل خانوادهها ميشود.
به گزارش ايرنا، محمد عليآبادي افزود: اين برنامه شامل بانوان مجرد نميشود و ورود آنها به ورزشگاه كماكان ممنوع است.
وي اضافه كرد: البته طرح ورود بانوان كه توسط رئيسجمهوري ابلاغ شده هنوز نهايي نشده و نياز به بررسي بيشتر دارد.
رئيس سازمان تربيت بدني گفت: اين طرح بايد از جنبههاي مختلف امنيتي و اجتماعي مورد بررسي قرار گيرد.
عليآبادي افزود: براي ما بيش از همه چيز حفظ كرامت و شخصت بانوان و امنيت آنها مهم است و بايد بر روي اين طرح مطالعات زيادي صورت گيرد.
وي اضافه كرد: مطالعه بر روي اين طرح در سازمان تربيت بدني از جنبههاي مختلف در دست بررسي است و به محض نهايي شدن ابلاغ خواهد شد.
معاون رئيسجمهوري در مورد آمادگي فرهنگي كشور براي اجراي اين طرح گفت: از اين منظر نيز مطالعات صورت ميگيرد و در صورتي كه به يقين برسيم كه مشكلي براي ورود بانوان از جنبههاي مختلف وجود ندارد، قطعا اين كار انجام مي شود.
اين هم نظر دوستان درقم
و اين هم نظر دوستان در تهران
۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
زندگي با آرامش و خوشبختي پيش ميرود. تنها زماني به گذشته بر ميگردم كه دوستاني كه تازه از ماجرا باخبر شدهاند، تماس ميگيرند تا ببينند ماجرا چه بوده است. هر بار هم كه دوباره تعريف ميكنم، براي خودم خندهدار تر ميشود اين حكايت.
هيچ وقت بيرون آمدنم از يك روزنامه اينقدر به نظر همه عجيب نيامده بود. اما اين نيز بگذرد.
امروز با رعنا و خاله مينا رفتيم پارك هنر، بعد همانجا ناهار خورديم و رعنا آنقدر آش و لاش شده بود كه قبل از رسيده به اتومبيل خوابش برد. در پارك روزنامه ميخواندم و به اين فكر ميكردم كه: خوشبختي يعني چه؟ شايد كمي مفهومش از بودن در بهشت گستردهتر باشد. فعلا فقط
ميتوانم بگويم: خوشحالم.
اين هم رعنا خانم در حال بوس فرستادن
۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
خوب شروع شد. هرچند به نظر ميرسيد با تدبير سردار طلايي ميرفت تا امسال با بدحجابي به شيوهاي فرهنگي برخورد شود( حالا اين شيوه چه ميتوانست باشد، خدا ميداند) اما كار روي اين برخورد شروع شده است. من تا به حال در ايران از اين مناظر زياد ديده بودم. اما اين كه يك فرد ناشناس بتواند سر بزنگاه چنين عكسي بگيرد و خانم پشت به دوربين هم حتما نيروي بي نام و نشان پليس آماده دستگيري دختر بدحجاب باشد، اتفاق غريبي نيست. اما اين كه يك خبرگزاري معتبر مثل رويتر تمام اين ادعاها را باور كند و عكس را منتشر كند كمي عجيب است. مگه نه؟
اين هم يك بحث ديگر برروي شل حجابي
بر آستان ِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشي دربان به انتظار ِ توست و
اگر بيگاه
به درکوفتنات پاسخي نميآيد.
ديشب " يك بوس كوچولو" را ديدم. تلخ بود؛ بعد از مدتها به ياد مرگ افتادم. تلخ بود. دوستي ميگفت: بزرگترين تغيير بعد از بچهدار شدن اين است كه ديگر دلت نميخواهد بميري. راست ميگفت. رعنا يك انگيزه قوي ولي آرام براي زندگي است. انگيزهاي كه تحمل خيلي از تغييرات راراحت ميكند. انگيزهاي كه معناي خوشبختي را عوض ميكند.
۰۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
امروز فهميدم كه شدهام تيتر يك!! احساس غريبي بود. اما به هر حال ميگذرد. تا چند روز ديگر باز از تيتر بودن در ميايم و مثل بقيه عادي ميشوم.
رعنا امروز شاهكار بود. ناهار كه خورديم،كمي توي بغلم نشست و خودش را لوس كرد. با هم چايي خورديم و يك دفعه غيب شد. توي اتاق خودش نبود. كابينتهاي آشپزخانه هم آرام بودند. به اتاق خواب رفتم، ديدم روي تخت ما خوابيده و پتو را كشيده رويش. وقتي من را ديد دستش را دراز كرد. يعني: بيا توي بغلم بخواب. دلم غنج رفت. رعناي من بزرگ شده.
۳۰ فروردین ۱۳۸۵
۲۷ فروردین ۱۳۸۵
«با سلام
توفیق یافتم وبلاگ شما را بخوانم و مرور کنم. لحظاتی با رعنای عزیزتان کلمات را خواندم. حس شیرین و آسمانی مادرانه ای که در یکایک کلمات موج می زد، احساسی از احترام و تقدیر نسبت به شما در خواننده ایجاد می کند. وقتی وبلاگ را خواندم ناآگاه و ناخواسته حسی در ذهن و دلم شکل گرفت. با خود گفتم: آیا نویسنده تاکنون با خود اندیشیده که:
وقتی من به عنوان یک مادر کوچک در نظام بیکران و با عظمت هستی آنقدر به این موجود کوچک و شیرین دلبسته ام که حتی از تصورو خیال آسیب دیدنش می لرزم و به وحشت می افتم، آن بزرگ بی نهایت که آفریننده مهر و مادری و دلداری و دلبستگی است، نسبت به این موجود خودش چگونه می نگرد؟
وقتی مادری نسبت به "رعنای خودش" چنین حسی دارد، آن مادر آخرین نسبت به "رویای خودش" چه احساسی دارد؟»
امروز گفتند که خواسته "به سرعت" من را ببیند. می دانستم که خبرهای خوب را "به سرعت" نمی دهند. خبر کوتاه بود. قطعی و کامل.
هنوز هم نمی دانم که خبر خوب بود یا بد. به خانه که آمدم رعنا را به پارک بردم. زیر آسمان خدا راه می رفتم و به خبری فکر می کردم که هنوز نمی دانستم خوب بود یا بد. به رعنا فکر می کردم و این که آینده چه تقدیری برای ما رقم خواهد زد. به سال گذشته فکر می کردم و روزهایی که روی تخت بیمارستان خبرها را ویرایش می کردم.... رعنا را رها کرده بودم و فکر می کردم که....گرمی ای نرم، آرام دستم را پر کرد. انگشتانم از این همه لذت لرزید. داغ شدم. گرمی، از نوک انگشتانش جاری شد ودستهایم را پر کرد و به گردنم کشید و لرزید تا به دلم رسید. لذتی ناب، ناب، ناب. دست کوچکش را لغزاند میان انگشتانم. او کنار من بود، در دلم بود و من در کنار او. مادر هستی با چنان قدرتی دست گرمش را دورم حلقه کرد که لبریز شدم. اشک هایم که فرو غلتید باور کردم که او هنوزبا من است، در کنارم، هست و خواهد بود. خندیدم، از ته دل. در آغوشش گرفتم . و قلبم را به او سپردم.
حالا مطمئنم که خبر خوب بود.
۲۶ فروردین ۱۳۸۵
رعنا یعنی آتیش ، زلزله، دختری که از دیوار راست بالا می ره. شیطون پیش رعنا آرام و بی سر و صداست. دیدنی ترین زمان وقتی است که او را به خانه کودک یا پارک می بریم. قبل از این که روی سرسره لیز بخوره و پایین بیاد از هیجان جیغ می کشه و جیغ تا روی زمین ادامه پیدا می کنه و اگر باباش در گذاشتن دوباره او روی سرسره تعلل کند، خودش شروع می کنه به بالا کشیدن از قسمت لیز آن. از استخر توپ هم زودتر از نیم ساعت بیرون نمی یاد و در برابر هر نوع فشاری برای بیرون کشیدنش به شدت مقاومت می کند.
روانشناسش معتقد است که دو دختر باهوشی است. می داند که بعضی کارها را نباید بکند و اگر آنها را انجام بدهد مامانش انگشت اشاره اش را تکان می دهد و می گوید: نه. به همین خاطر قبل از این که آن کار را انجام بدهد انگشت اشاره اش را رو به مامانش می گیرد و می گوید: نه نه نه نه نه نه . و بعد آن کار را انجام می دهد. یعنی: می دانم که کار اشتباهی است ولی من دوستش دارم.
رعنا یاد گرفته که خودش در تختش بخوابد. وقتی زمان خوابش می رسد، می می نی( یک میمون کوچولو) را بغل می کند و می خوابد.
رعنا یاد گرفته که خودش صبحانه بخورد، لقمه نان و کره و عسل یا شکلات صبحانه را می گیرد، لای آن را باز می کند، محتویاتش را می خورد و بقیه را می اندازد پشت سرش.
رعنا بزرگ شده، زودتر از آن چه که فکرش را می کردم.
دیروز مجبور شدم با خودم ببرمش روزنامه. بگذریم از آتشی که اونجا سوزوند طوری که وقتی زودتر از همیشه اونجا را ترک کردم، هیچ کس اعتراض نکرد.وقتی رسیدیم خانه، دوباره راه افتاد طرف در و گفت: بریم دَ دَ.
۱۰ اسفند ۱۳۸۴
در سال جدي بايد به رويايي جديد تبديل شوم. از حالا به استقبالش ميروم.
۲۴ بهمن ۱۳۸۴
حالا اين اتفاق افتاده است. بعد از چاپ اين مطلب همه چيز به هم خورد. بر چشم شور لعنت
ما سه زن
رويا كريمي مجد
دبير سرويس حوادث
برخورد همه مثل هم است؛ هركس كه براي اولين بار با ما روبه رو مي شود، با كمي تعجب، كمي بهت زدگي و با كمي احترام مي پرسد: همه گروه زن هستيد؟ و ما خود را به نفهميدن مي زنيم و مي گوييم: در روزنامه همشهري تعداد زيادي زن كار مي كنند؛ ما هم مثل آنها! و آنها جور ديگري سئوال خود را مطرح مي كنند: يعني شما مرد نداريد؟ و ما با افتخار و البته كمي هم شيطنت مي خنديم و مي گوييم: درگروه ما همه زن هستند.
ما سه زن، اعضاي گروه حوادث روزنامه همشهري، متهميم كه زنيم، پس ميزمان زنانه است، پس خشونتمان زنانه است، پس خبرهايمان زنانه است، پس متهمان زن حقشان است كه به بدترين مجازات ها محكوم شوند و مردان، اين مظلوم ترين مخلوقات خداوند، هميشه بايد تبرئه شوند كه البته ما زنان نمي گذاريم حق به حقدار برسد!
ما سه زن، اعضاي گروه حوادث روزنامه همشهري، متهميم كه زنيم، پس اگر هواپيمايي سقوط مي كند، با ناباوري مي پرسند: شما مي رويد؟ و وقتي ما را آماده در راه مي بينند، با كمي تعلل مي گويند: خب، شما پوشش دهيد. اگر كار طولاني شود، با تعجب نگاه مي كنند كه: شما هنوز هستيد!؟ و ما هم با تعجب جواب مي دهيم: بله، هنوز هستيم؛ هنوز كار هست.
ما سه زن در روزنامه همشهري گرفتار در ميانه دو ميز همسايه راست (ميز گروه سياسي) و چپ (ميز گروه علمي – فرهنگي) راهي جز ميانه روي نداريم كه يكي سياست دارد و ديگري مسلح است به علم و دانش، پس آرام مي رويم و مي آييم كه در دلشوره خطر كردن هاي
هر روزه مان، آرامش علم و فرهنگ و اقتدار سياست را برهم نزنيم كه ما زنيم و آن دو حوزه مردانه و اما درد دلمان را پيش تفكري مي بريم كه در اين دنياي مردانه به ما سه زن ميدان داد تا بمانيم.
ما سه زن، در روزنامه همشهري هر روز مي نويسيم، چون همه روزنامه نگاران كه رسالتشان نوشتن است، اما آه هايمان را فرو مي خوريم تا نگويند: زن ها دل نازكند . اشك هايمان مدت هاست ديگر نمي چكند تا نگويند: اشكشان كه هميشه جاري ست! غم هايمان را در دل انبار مي كنيم تا نگويند: خانه داري بهترين شغل براي شماست . لرزش دست هايمان را هنگام نوشتن حوادث جانكاه و تكان دهنده پنهان مي كنيم تا نگويند لرزانيم.
حالا كه بيش از 400 شماره صفحه حوادث در روزنامه همشهري منتشر شده است، ما سه زن كار مي كنيم؛ كاري سخت و جانفرسا كه از درونمان مي كاهد و ما نمي ناليم، چون زنيم؛ سخت جان ترين مخلوقات خداوند.
۱۵ بهمن ۱۳۸۴
مهم نيست كه خستهام.
مهم نيست كه رعنا با صداي بلند دادميزنه: رويا.
مهم نيست كه رعنا دوست داره خودش با چنگال سوپ بخوره و جلوي ده نفر توي رستوران سوپهاي ريخته روي ميز را ليس ميزنه.
مهم نيست كه از بس پنجشنبه و جمعه بغلش كردم، پشتم ودستم درد ميكند.
مهم نيست كه همه محاسباتم براي تربيت دقيقش داره به هم ميخورد.
هيچكدام از اينها مهم نيست.
مهم اين است كه گزارش هستهاي ايران به شوراي امنيت رفت.
ايا كابوس من واقعيت پيدا ميكند؟
۱۲ بهمن ۱۳۸۴
از همه چيز خسته شدهام. از كار كردن پر از استرس. از خوابيدن پر از استرس. از زندگي پر از استرس. چند روز پيش عكسي را ديدم كه زندگي را بر من سياه كرد. دختر بچهاي نحيف، با لباسي مندرس نشسته بود كنار ديواري و خرده نانهاي روي زمين را با ولع در دهان ميگذاشت. انقدر گرسنه بود كه حتي حضور عكاس نيز توجه او را از خرده نانها نگرفت. اين تصوير ميتواند تصوير رعناي من باشد. شايد روزي او نيز مثل مليونها كودك گرسنه بماند، مثل مليونها كودك دچار سوءتغذيه شود، مثل مليونها كودك بميرد.
حتي خريدن يك حوله پالتويي نارنجي براي رعنا هم نتوانسته رنج آن تصوير را از يادم ببرد.
خستهام، خستهام هنوز...
۱۱ بهمن ۱۳۸۴
رعنا محشر شده، پر از عشوه و ناز كه دلم نميآيد حتي يك لحظه ازش دور باشم. مثل بلبل مدام حرف ميزند، حرفهاي نامفهمومي كه با دقت بر حركات دستش ميشود معني بعضيهاش را فهميد. گوشي تلفن را چپه ميگيرد دم گوشش و اصواتي بين جيغ و الو را تكرار ميكند.
شبها وقتي از خواب بيدار ميشود، ميآيد و دست من را باز ميكندو سرش را ميگذارد روي آن. صبح كه ميشود جليل ميپرسد: چرا اين قدر خستهاي؟ من به رعنا نگاه ميكنم و ميخندم و هيچ حرفي براي گفتن ندارم.
خستهام. خستهام. خسته. دلم يك تعطيلات درست و حسابي ميخواهد.
راستي.....
ولش كن.