۰۳ دی ۱۳۸۵

بازی یلدا

تو رو در وایسی موندم. حسابی. مدت ها بود این طور به خودم نگاه نکرده بودم. فکر می کنم مجبورم با چشمای بسته تایپ کنم:
سال 85 فهمیدم که مدت ها مثل یک احمق زندگی کرده ام.
سال 84 فهمیدم که آدم وقتی بچه ندارد فقط یک مشکل دارد، وقتی بچه دارد، هزار مشکل
سال 83 افسوس خوردم که چرا فرصت کار کردن در رادیو را درسال 56 به دست آوردم نه در سال 76
سال 82 وقتی از بم برگشتم تا مدت ها با بلوز و شلوار می خوابیدم
سال 81 وقتی کسی گفت: همه نویسندگان بزرگ روزنامه نگار بودند، دلم غنج رفت

۱ نظر:

Sahar Maranlou گفت...

رویا چقدر خلاق بازی کردی...دوست داشتم خوندنشو با اینکه نگران کشف سال هشتاد و پنج شدم. فکر کنم سال قبلش بود که تورو با خونواده تو خانه هنرمندان دیدم