۰۳ اردیبهشت ۱۳۸۲

هيچ چيز تلخ‌تر از اين نيست كه دلت بخواهد در مورد چيزي بنويسي و نتواني. ذهنت پر از خاطره و حرف گفتني باشه اما بترسي از اين كه نوشتن انها به ضرر كسي تمام بشه.تلفن بزني احوال يك دوست تنها مانده را بپرسي و با خبر بشي كه پسرش مريضه وبراي پدرش-كه دو روز است او را نديده -دلتنگي مي‌كنه و نتواني خبرش را بنويسي.بفهمي كه يك عده غريبه امده‌اند و پدر را اورده‌اند ولي دو ساعت بعد او را برده‌اندو نتواني اعتراض كني ..............
ترس ترس ترس ترس......

۳۱ فروردین ۱۳۸۲

بد بود و تلخ وقتي خودم را مجبور كردم كه ان نامه را بنويسم.مثل مادري بودم كه هزار مرتبه به بچه‌اش گفته " دست نزن ميسوزي"اما ميدونه كه بچه‌ هيچ تصور و دركي از سوختن ندارد.تنها كاري كه مي‌تونه انجام بده اين است كه يك بار بگذاره بچه به اتش دست بزنه.وقتي بچه‌اش داره به سمت اتش مي‌ره هي مي‌گه"داغه‌ها ميسوزي!"اما جلو نمي‌ره.دل تو دلش نيست.طاقت نداره اما ميگذاره كه بره جلو.مي‌دونه كه فقط تجربه است كه به او ياد مي‌دهد كه از خودش سلامتش و موقعيتش محافظت كنه.پس صبر مي‌كنه و حتي اگر از ديدن تاول دست بچه‌اش اشك توي چشمش جمع بشه اما به روي خودش نمي‌اره و مي‌گه"حقت بود.ديدي داغ بود"
و من خوشبختم.

۳۰ فروردین ۱۳۸۲

يك بعد از ظهر خوب و دوست‌داشتني با پنج دوست خوب و دوست‌داشتني.خيلي خيلي خوش گذشت فقط وقتي اشك توي چشمهاي ساناز پر شد دلم گرفت.دلم گرفت براي همه ادم‌هاي خوبي كه قدر خودشان را نمي‌دانند.براي همه دختر‌هاي خوبي كه قدر خوبيشان را نمي‌دانندو براي همه ......
كاش ميشد ادم‌ها زودتر از وقتش بزرگ شوند.كاش مي‌شد به جاي حرف زدن همديگر را نگاه كرد و همه چيز را فهميد.كاش
امروز يك دعوت روي هوا را پذيرفتم و حالا موندم باهاش چكار كنم.مي‌خواهم دوم خرداد بروم اردن!!!خودم هم نمي‌دانم چطوري.فقط مي‌دانم كه مي‌خواهم درباره قتل‌هاي ناموسي در اردن گزارش تهيه كنم.هيچكس انجا اشنا نداره؟

۲۸ فروردین ۱۳۸۲

سياست كثيف‌ترين ساخته دست بشر است!هيچ چيز را نمي‌شود پيش
بيني كرد حتي وضعيت مهمترين اپوزيسيون كشور را:"دبير کميسيون حقوق بشر اسلامی ايران، در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی، خواستار عفو اعضای سازمان مجاهدين خلق، گروه مسلح مخالف جمهوری اسلامی که در عراق مستقر است شد.

البته در نامه آقای ضيايی فر، صريحا نامی از سازمان مجاهدين خلق برده نشده و از آنها به عنوان "ايرانيان فريب خورده" ياد شده است"
اما اين تمام ماجرا نيست:
"در عين حال در تحولی ديگر، عبدالله رمضان زاده، سخنگوی دولت جمهوری اسلامی اعلام کرده که با توجه به بمباران مقرهای سازمان مجاهدين توسط هواپيماهای آمريکايی در عراق، ايران آماده است اعضاء عادی اين سازمان را بپذيرد."متن كامل
امروز احساس خوشبختي مي‌كنم چون جاي هيچ كدام از انهايي كه 25 سال دربه‌دري كشيدند نيستم.راستي زهره عطريان‌فر را كي محاكمه مي‌كند؟
ديروز دلم گرفت.به ديدن يك رييس خوب رفته بودم كسي كه يكي از بهترين دوران‌هاى كارم را با او گذرانده بودم اما دلم گرفت.مريم عبدي هم امده بود انجا .با ان مريم شاد و سرحال سال گذشته خيلي فرق داشت.حرفهاش پر بود از متلك.دو نفر نشسته بودند و از خاطرات سفرهايشان به كشور انگليس حرف مي‌زدند كه مريم رو كرد به من و گفت:به ما مي‌گويند شهرند درجه دو.اينها كجا مي‌روند و پدر من كجا!
گفتم :تازه وضع اقاي عبدي كه خيلي خوبه!خنديد نه پوزخند زد.

۲۶ فروردین ۱۳۸۲

سه شنبه 26-01-82

گفتند بنويس گفتم چشم.
امروز پر بودم از انرژي.روز خوبي بود و تمام ان را مديون ديشب هستم.ديشب تقريبا اولين اكران خصوصي فيلم"زنانه"بود.فيلم مستندي كه مهناز افضلي كارگرداني كرد و من محقق ان بودم.وقتي ديگران فيلم را نگاه مي‌كردند من محو تماشاي انها بودم كه چطور با ادمهاي فيلم مي‌خندند و چطور با انها متاثر مي‌شوند.وقتي سپيده -يكي از شخصيت‌ها-ترانه "من از اون اسمون ابي ميخوام"سيمين غانم را مي‌خواند غم توي چشمهاي بعضي ‌ها را مي‌شد ديد.
فيلم "زنانه"فيلمي در مورد زنها است.زنهايىمثل همه زنهاي روي زمين .زنهايي كه وقتهاي بيكاري‌شون را در يك توالت عمومي جمع مي‌شوند و با هم گپ مي‌زنند.زنهايي كه ما انها را روسپي خطاب مي‌كنيم اما از خيلي از ماها با‌معرفت‌ترند.زنهايي كه اقلا زبون هم را مي‌فهمند.

به سلامتي سارس هم امد.چشم همه ما روشن! تنها راه جلوگيري از ابتلا به ان اين است:نفس نكشيد
اگر به كشورهاي:ويتنام-چين-هنگ كنگ وسنگاپور سفر كرده‌ايد مواظب خودتان باشيد.

۱۲ بهمن ۱۳۸۱

يكشنبه13 بهمن 1381
مدتهاست كه دارم با خودم كلنجارمي‌‌رم كه در اين وبلاگ را تخته كنم.نه عادت دارم كه از خودم بنويسم نه عادت دارم كه ننويسم و نه مي توانم كه خودم را سانسور كنم.
اين روزها پر از خبر گذشت.يك سفر هيجان‌انگيز به قم با كلي عكس و خبر.اما هنوز بلد نيستم كه عكس بگذارم روي وبلاگم.
امشب بعد از هزار سال رفتم سينما براي ديدن فيلم هاي جشنواره.نامه هاي باد و روز كارنامه.تمام مدت فيلم نامه‌هاي باد خواب بودم.بيشتر به درد جشنواره فيلم تجربي مي‌خورد.اما روز كارنامه من را به خاطرات دور كار كردن با مسعود كرامتي برد.
از اينكه اينقدر تكه پاره مي‌نويسم حالم از خودم به هم مي‌خورد.اينقدر فقط مطالب ديگران را اديت مي‌كنم كم كم نوشتن دارد يادم مي رود.اما قرار يك گزارش جديد را شروع كنم:چرا مردها زنان مسن تر را دوست دارند؟

۲۹ دی ۱۳۸۱

يكشنبه 29 دي
نسترن پرسيد چرا نمي نويسي؟
بايد چي جواب ميدادم؟وقتي ديشب تا ساعت 12.30مجله بودم.وقتي هر چه تلاش مي كنم تا كمتر كار كنم اما در عوض بيشتر مي شه؟وقتي دل بستگي به دخترهام-پرستو و ساناز- باعث مي شه در مهمترين تصميم هايم دودل باشم و نتوانم ازادانه تصيم بگيرم.وقتي جايي كه دوست دارم كار كنم امنيت شغلي ندارد و جايي كه مي خواهم ترك كنم همه اصرار مي كنند كه بمانم ووقتي اعلام مي كنم مي كنم من ميمانم همه دست مي زنند جز يك نفر و همان يك نفر همان روز استعفا مي دهد.وقتي در جايي كه دوست دارم كار كنم اعلام مي كنم مشكل دارم و كسي كه جواب سلامم را نمي دهد به سردبير كه اصرار مي كند بمانم مي گويد:نگران نباشيد تا فردا چهار نفر به شما معرفي مي كنم!
اما همه چيز مي گذرد.
تاريخ حمله امريكا به عراق نزديك شده
انتخابات شوراها با حضور يك نسل جديد نزديك شده
عليه دكتر ميردامادي 15 شكايت جديد مطرح شده
ابراهيم اصغرزاده به دادگاه خواسته شده
كسي كه چند روز همه نگرانش بوديم ازاد شده
اين خستگي ها هم مي گذرد
از صبح تا به حال فقط دارم اين ترانه را گوش مي دهم كه حتي اسم خواننده اش را هم نمي دانم
چشمهاي من ميل به گريه داره مي خواهد بباره
دل نمي دوني كه چه حالي داره
غصه به جز گريه دوا نداره

روزي هزار بار دل من ميشكنه
دل ديگه اون طاقت ها را نداره
پشت سر هم داره بد مياره....................

۱۵ دی ۱۳۸۱

يكشنبه 15 دي 1381
هرشب مي بينمش.توي خيابان تخت طاووس جلوي دراگ استور تخت طاووس مي ايستد.چشمهايش را هميشه يك جور ارايش مي كند.دور تادور سياه با ريمل فراوان.مي دانم كه مي خواهد چروكهاي زيرش را به اين وسيله پنهان كند. لااقل 45 ساله است.خشن و جدي.در تمام اين سه سالي كه مي بينمش هيچ وقت نديدم كه لبخند بزند.يك باربرخلاف هميشه زيبا به نظر مي رسيد.از همسرم خواستم به بهانه خريد از داروخانه توقف كنيم.اتومبيل ها پشت سر هم برايش بوق مي زدند. اما به هيچ كدام اعتنا نمي كرد.انگار منتظر ادم خاصي بود.انگار قرار بود بيايند دنبالش.چمهايش مستقيم به جلو خيره شده بود.هميشه فكر مي كردم اين جور زنها با چشمهايشان مشتري پيدا مي كنند بخصوص او كه به شدت به ارايش چشمهايش اهميت مي دهد.
يك موتوري جلويش ايستاد .انگار مشتري اشنايي بود جون طوري جابه جا شد كه بتواند سوار شود.اما او بي هيچ توجهي همينطور زل زده بود به خيابان.موتوري راه افتاد.اما انگار چيزي گفت چون زن كيفش را بلند كرد و كوبيد توي صورتش.بعد هم به طرف پياده رو رفت.
ديشب رنگش پريده بود.شايد اگر جلو مي رفتم صداي به هم خوردن دندانهايش را مي شنيدم.هوا سرد بود.وقتي از جلويش رد شديم گفتم:دلم برايش مي سوزد.بيشتر زنهاي همسن و سال او كنار شوهر و بچه هايشان خوابيده انداما او مجبور است ساعت 11 شب دنبال مشتري بگردد.يكي گفت:به خودش هم بد نمي گذرد!
امشب بالاتر از داروخانه يك اتومبيل گشت ايستاده بود.زن هم بود با يك پسر جوان داشتد با يك كلاه سبز حرف مي زدند.پسر 22 ساله به نظر مي رسيد.هر كدام يك طرف كلاه سبز ايستاده بودند. فكر كردم حتما دارند مي گويند كه زن خاله يا عمه پسر است.باز هم دور چمشهايش را با دقت ارايش كرده بود.كلاه سبز به دقت به حرفهايش گوش مي داد.شايد هم به چشمهايش نگاه مي كرد.َ

۱۱ دی ۱۳۸۱

چهارشنبه 11دي 1381
حالا ديگه تقريبا هر چهارشنبه به چهارشنبه مي نويسم.شايد اينطوري حرف بيشتري داشته باشم.
شهرت طلبي چيز بدي است جاه طلبي از ان بدتر.اعتماد كردن كار عبثي است اميد بستن از ان عبث تر.عاشق شدن اتفاق خنده داري است دوست داشتن خنده دارتر.و اخر همه اين كه زندگي سخت است سخت تر از هر چيزي كه بشود به ان فكر كرد.
مي گويد: بايد روزنامه نگار مستقلي باشي بدون وابستگي به هر حزب يا گروه يا تفكري. 10 دقيقه بعد سخنگوي حزب مي خواهد ديدگاههاي حزب را رعايت كنم.
مي گويد:تعهد اخلاقي مال جهان سومي ها است.نيم ساعت بعد اخم مي كنند كه :از چه رنجيده اي كه مي خواهي بروي؟
مي گويد:انها پشتت را خالي مي كنند.يك ساعت بعد جوابيه را مي گذارند روي ميز:خودت زنگ بزن حلش كن.
مي گويد :تو لياقت بيشتر از اينها را داري.فردا از نگاهشان مي خوانم:اگر ما نبوديم؟!
تناقض تناقض تناقض
كاش مي شد فقط سه روز مي رفتم مسافرت.بدون دغدغه صفحه ها لايي گزارش مصاحبه صانعي دادگاه عبدي اعترافات بورقاني عاقبت جبهه مشاركت و هزارتا اتفاقي كه به من هيچ ربط ندارد اما در گيرشم .
راستي سال نو مبارك