۰۷ دی ۱۳۸۵

چشم بد

هیچ وقت به چشم بد اعتقاد نداشتم. وقتی مامان برای نرفتن به یک مهمونی هزار تا بهانه می آورد، اون را فناتیک می خوندم. اما این بار با چشم خودم دیدم. شب قبل از روز نحس به یک مهمونی رفتم (از آن دسته مهمونی هایی که مامان برای نرفتنش مریض می شد) مهمونی آرام و خوبی بود و کلی به من و رعنا و بابا خوش گذشت. فردا با گره خوردن کارها آغاز شد و با گم شدن موبایل تمام. موبایلم با پرداخت 10 هزار تومن به یک پلاستیک جمع کن دوره گرد پیدا شد. بگذریم که هنوز موندم جواب کسانی را که شماره من را ساعت 12 شب روی تلفنشان دیده اند، احتمالا جواب داده اند و از آن طرف هیچ نشنیده اند چه تو ضیحی بدهم. اما به هر حال پیدا شد.
هنوز شادمانی پیدا شدنش را جشن نگرفته بودم که رعنا دو بار پشت سر هم استفراغ کرد. شب رفتیم دکتر و ماجرا با تجویز سه شیشه شربت به خیر گذشت. اما از آن شب دیگر خواب خوش به چشم من و رعنا نیامده، با تاریک شدن هوا تب رعنا بالا می رود، تا صبح هذیان می گوید و نزدیک صبح می خوابد. الان درست 45 ساعت است که از در خانه بیرون نرفته ایم و خدا پدر داروخانه، سوپر
مارکت و میوه فروشی تلفنی را بیامرزد که گذاشته اند ما در آرامش دوران مریض داری را بگذرانیم.
مامان مدان تاکید می کند که: مادر جان آنها چشمشان شور است و دختر تو مثل گل. تند تند براش اسپند دود کن تا چشم بد از خانه ات دور شود و من مانده ام که آیا در دعوت بعدی من هم باید مریض شوم؟ البته قبل از مهمانی!!!

۴ نظر:

ناشناس گفت...

با درود
خانم لطفا هفت تیر به بالا ننویسید که یاد فیلم کار گران مشغول کارند میافتم
جسارت منو ببخشید
یا حق

Unknown گفت...

ببخشید، من منطور شما را نفهمیدم

ماچه زرافه گفت...

راستش منم چیزی نفهمیدم! اما خوب شد که گوشیتون پیدا شد، اونم فقط با 10 تومن!

ناشناس گفت...

سلام.خدارعناراحفظ كنه.دخترمن هم درسفراخيربه كربلابدجوري مريض شد.دعاكنيد زودترخوب بشه.