۰۲ خرداد ۱۳۸۶

سکوت

این روزها فقط می گذرم. تلفن خانه قطع است و هیچ کدام دل و دماغ پیگیری علت قطع شدن آن را نداریم. به قول عزیزی در لذت ناب بی خبری غوطه می زدیم و عشق می کردم که دخترکم ناز است و زبان می ریزد و من مادری ام کامل است، با همه وجودم. اما ، امروز، سکوت، می گذرم، نه با چشمانی بسته، می گذرم ، چون راهی جز آن ندارم.

هفته گذشته در جایی نه چندان دور پسرکی ابرو برداشته هزار سوراخ و سمبه نشانم که می شود آنجا آدم کشت و کسی نفهمد چه برسد به این که به کسی تجاوز کرد.

سه روز پیش عکسی را نشانم دادند از زنی با صورت خونین به خاطر بیرون بودن دو تار مو

دیشب، در کانون گرم خانواده ، کانال های تلویزیون را رد می کردم که چشمانم، دهانم، باز ماند و چشمان رعنا را گرفتم تا نبیند. ماموران نیروی انتظامی، با صورتی پنهان شده پشت پارچه ای سیاه، جوان های مردم را می زدند. با باتوم، جوانی ایستاده بود. رشید در برابر دوربین. از همان قد و بالاها که مادرها صد بار می گویند: قربان قدت بروم. اما، باتوم پاهای پسر را نشانه گرفته بود و می زد. یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، پسر از درد نشست، خم شد مقابل چشمان من در خانه ای امن. من هنوز چشمان رعنا را گرفته بودم . او با چشمان بسته، صدای من را ادامه داد: پنج ، شش، هفت، هشت، نه، ده.
واماندم. به دخترکم آموخته ام که تا ده بشمارد.

آیا او هم مانند من تعداد ضربه های تازیانه را خواهد شمارد؟

رسانه محترم تبریک می گویم. من دیشب تا مغز استخوان ترسیدم. رسالتت را انجام دادی.

این هم سند وحشت

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۲ نظر:

Unknown گفت...

با درود
خانم مجد لطفاگوشرعنارا بگیر تا نشود مرگ بر امریکا نشود لیبرالها نشنود
قلم به دست خود باخته و کلمات اشنای حکام را ومهمتر از همه نشنود کلمه رییس جمهور را
چون وقتی وی بزرگ شود معنای این کلمه از زمین تا اسمان برایش فرق کرده
یا حق

ناشناس گفت...

سلام .مبارك است.ازفيلترداوردنتان بالاخره!