۰۸ تیر ۱۳۸۶

عشق موتور

نشسته بودم روی صندلی و موتور سواری رعنا را نگاه می کردم. سوار بر موتور باربی، محوطه کانون پرورش فکری را دور می زد و کیف می کرد. هوا ابری بود و گاهی باد مِ پیچید لای موهایش و او جیغ کوتاهی می کشید از سر هیجان. به سال ها دور برگشتم. زمانی که دور میدان مشعل کرمانشاه پدرم برای اولین بار پشت دوچرخه ام را رها کرد و من چه اذتی بردم از سرعت و استقلال و تسلط بر وسیله ای دو چرخ،
بعد از آن تفریح هر شب ما رفتن به میدان فردوسی کرمانشاه بود و دوچرخه سواری دور میدان بزرگ و شمردن تعداد دورها
و حالا، رعنا داشت همان لذت ها را تجربه می کرد اما نه با پا زدن و تلاش کردن، پدالی را فشار می داد و باد می پیچید میان موهایش. یک آن دلم لرزید، هوس کردم، دلم باد خواست که بپیچد لای موهایم. دلم هوس موتور سواری کرد. دستم را بردم زیر روسری، موهای بسته شده ام را لمس کردم و میدان دادم به رویا ها، کاش می شد رفت سفر، سفری دور، مثلا پاریس، و از آنجا با موتور راه افتاد دور اروپا.
یادم افتاد وقتی می خواستم از برلین به پاریس بروم، یکی از دوستان پیشنهاد داد با اتومبیل به این سفر چند ساعته بروم، می گفت: هم جنگل ها را می بینی هم با فرهنگ واقعی مردم آشنامی شوی. آن فرصت از دست رفت اما رویا ها هنوز مانده اند. شاید در سفری دیگر باد بپیچد لای موهایم، مثل رعنا.

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام وعرض ادب.مااز1000سواري استعفا داديم شماهم اصلا هوس اين موتورهارانفرماييدكه خيلي هم جذاب نيست.