۰۸ تیر ۱۳۸۶

سلطان قلب ها

دارم مثل اسب تازی کار می کنم. دیشب تا 3 صبح. از 9 صبح تا الان، ناهار هم جلیل و رعنا را فرستادم بیرون و خودم بیسکویت و شیر خوردم. در این میان، گاهی مجبور می شدم تمدد اعصاب کنم. یک باره آن وسط، به صدایی که می شنیدم، گوش دادم. رضا صادقی بود که نمی دانم چطور از کامپیوتر من سر درآورده بود. ماندم، ماندم، ماندم. فکر می کنم از ساعت 3 تا حالا هزار بار این آهنگش را گوش داده ام. نمی دانم اسمش چیست.
یه دل می گه نشو عاشق کس
یه دل می گه می میرم بی نفس
یه دل می گه برم و یه دلم می گه خو کن به هوس
یه دل می گه پر رنگ و ریاست
یه دل می گه این رویای ما است
یه دل می گه بگم و یه دلم می گه فردا بمان
یه دل می گه پر عشقم هنوز
یه دل می گه که بساز و بسوز
سر کن بی فروغ
خو کن به دروغ
این عمر دو روز
یک بوم دو هوا، خستم به خدا
نمی خوام و می خوام بشم از تو جدا
رویای عزیز، تردید و گریز
بی عشق نمی تونم به خدا
سلطان قلبم، بی تو سرابم
آلوده فکر ناجور وتردید
برگرد و از من عشقی بنا کن
کانون روحم به عشق تو نزدیک
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

عشق موتور

نشسته بودم روی صندلی و موتور سواری رعنا را نگاه می کردم. سوار بر موتور باربی، محوطه کانون پرورش فکری را دور می زد و کیف می کرد. هوا ابری بود و گاهی باد مِ پیچید لای موهایش و او جیغ کوتاهی می کشید از سر هیجان. به سال ها دور برگشتم. زمانی که دور میدان مشعل کرمانشاه پدرم برای اولین بار پشت دوچرخه ام را رها کرد و من چه اذتی بردم از سرعت و استقلال و تسلط بر وسیله ای دو چرخ،
بعد از آن تفریح هر شب ما رفتن به میدان فردوسی کرمانشاه بود و دوچرخه سواری دور میدان بزرگ و شمردن تعداد دورها
و حالا، رعنا داشت همان لذت ها را تجربه می کرد اما نه با پا زدن و تلاش کردن، پدالی را فشار می داد و باد می پیچید میان موهایش. یک آن دلم لرزید، هوس کردم، دلم باد خواست که بپیچد لای موهایم. دلم هوس موتور سواری کرد. دستم را بردم زیر روسری، موهای بسته شده ام را لمس کردم و میدان دادم به رویا ها، کاش می شد رفت سفر، سفری دور، مثلا پاریس، و از آنجا با موتور راه افتاد دور اروپا.
یادم افتاد وقتی می خواستم از برلین به پاریس بروم، یکی از دوستان پیشنهاد داد با اتومبیل به این سفر چند ساعته بروم، می گفت: هم جنگل ها را می بینی هم با فرهنگ واقعی مردم آشنامی شوی. آن فرصت از دست رفت اما رویا ها هنوز مانده اند. شاید در سفری دیگر باد بپیچد لای موهایم، مثل رعنا.

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱۷ خرداد ۱۳۸۶

وحشت از آمار

هزار حرف نگفته دارم، هزار حرف برای نوشتن، اما این قدر این روزها در حال نوشتنم که دیگر وقت برای وبلاگ نوشتن کم می یارم. هفته قبل اجازه پیدا کردم که درگفت و گو با خبرگزاری مهر بگوبم که دارم تحقیق فیلمی از آقای حاتمی کیا را کار می کنم. اما فقط در همین حد. فکر می کنم اگر مسئولان اطلاعاتی کشور هم به اندازه اهالی سینما در قید و بند گفتن ها و نگفتن ها بودند ما حالا بهترین سیستم اطلاعلتی جهان را داشتیم. در هر حال آنقدر برای می نویسم که انرژیم تحلیل رفته است.
نمی دانم که خبر خبرگزاری مهر در مورد فیلم مستند مونا زندی حقیقی منتشر شد یا نه، اما من پژوهشگر آن کار هم بودم. به خاطر همین یک ماه گذشته پر از درد و رنج گذشت و البته پر از آمار تکان دهنده:
می دانید که یک تحقیق معتبر نشان داده است که 31 درصد از دانش آموزان مقطع راهنمایی در تهران مورد سوء استفاده جنسی قرارگرفته اند؟
می دانید که در تهران به تعداد پسر بچه ها، مکان های مخفی برای تجاوز به آنها وجود دارد؟
می دانید که در تمام ادیان الهی، مجازات تعرض کننده به پسربچه ها سنگسار است؟
می دانید که استفاده از کمترین میزان نرم کننده توسط متجاوز سبب می شود که هیچ آثار علایمی دال بر تجاوز بر بدن مورد تجاوز قرار گرفته باقی نماند؟
می دانید که اگر 48 ساعت از تعرض گذشته باشد، اثبات آن توسط پزشکی قانونی غیر ممکن است؟
می دانید که در مقطع سنی پنج تا 12 سال، آمار تعرض به پسربچه ها از آمار تعرض به دختربچه ها بالاتر است؟
دیگر بس است.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد