۲۱ فروردین ۱۳۸۸

سعید حنایی هیچ وقت قهرمان نشد

گویا در مورد چند نکته لازم است که توضیح بدهم.

1- سعید حنایی هیچ وقت قهرمان نشد. هر چند روز دادگاه در برابر چشمان خانواده های مقتولان، و البته خانواده خودش، خیلی سعی کرد که ژست های قهرمانانه بگیرد، هرچند شاید به او وعده قهرمان شدن داده بودند، اما او هیچ وقت قهرمان نشد.

2- سنگینی مرگی که آن روز تجربه کردم هنوز هم روی دوشم سنگینی می کند. آن روز اولین بار بود که من می دانستم که فردی قرار است بمیرد، فردی که با من تنها یک در فلزی فاصله داست. و اولین بار بود که جسدی را از نزدیک، آن قدر نزدیک می دیدم. و همان روز باور کردم که مرگ سنگین است. سال ها بعد، وقتی سحرگاه یک روز زمستانی از دروازه ویران شهر بم گذشتم، باز هم سنگینی مرگ را حس کردم. مرگی که از لابلای آوار بخار می شد و در هوا می پیچید.
باور کرده ام که مرگ وزن دارد، سنگین است، و وقتی آن را احساس می کنی، دیگر هرگز نمی توانی از آن رهایی پیدا کنی.
بعد از آن دو سحرگاه، زندان وکیل آباد مشهد و گورستان بزرگی به نام بم، دیگر هرگز توان روبرو شدن با هیچ جسدی را نداشتم. حتی عزیزانم.

3- تنها وقتی در چشمان دو نفر نگاه می کردم، باور می کردم که آنها توانایی به قتل رساندن دیگران را دارند. اولین تجربه ام سعید حنایی بود و نفر دوم، یکی از اعضای باند قتل های محفلی کرمان. به شدت معتقدم که حنایی در قتل زنان شراکت داشته، این را از برق نگاهش وقتی صحنه های قتل را تعریف می کرد، و فشار انگشتانش به هم فهمیدم و باور کردم. اما هزار سوال بی جواب دارم که هرگز نتوانستم برایش پاسخی بیایم.

آیا سعید حنایی به تنهایی مرتکب قتل ها می شد؟

آیا این که همه مقتولان سابقه کیفری داشتند یک اتفاق بود؟

آیا این که یکی از نزدیکان سعید حنایی از مقامات برجسته امر به معروف و نهی از منکر مشهد بود، تنها یک اتفاق بود؟

آیا این که تنها زنی که حنایی را شناسایی کرد، مدت کوتاهی بعد بازداشت شد و هیچ وقت اجازه ملاقات با کسی را پیدا نکرد، باز هم یک حادثه بود؟

و آخر این که چرا هیچ وقت خبر روزنامه جمهوری اسلامی را که در آن از درگیری مسلحانه میان اتومبیل حامل قاتلان زنان مشهدی و پلیس مشهد خبر داده بود، تکذیب نشد.

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: