۳۰ فروردین ۱۳۸۲

يك بعد از ظهر خوب و دوست‌داشتني با پنج دوست خوب و دوست‌داشتني.خيلي خيلي خوش گذشت فقط وقتي اشك توي چشمهاي ساناز پر شد دلم گرفت.دلم گرفت براي همه ادم‌هاي خوبي كه قدر خودشان را نمي‌دانند.براي همه دختر‌هاي خوبي كه قدر خوبيشان را نمي‌دانندو براي همه ......
كاش ميشد ادم‌ها زودتر از وقتش بزرگ شوند.كاش مي‌شد به جاي حرف زدن همديگر را نگاه كرد و همه چيز را فهميد.كاش
امروز يك دعوت روي هوا را پذيرفتم و حالا موندم باهاش چكار كنم.مي‌خواهم دوم خرداد بروم اردن!!!خودم هم نمي‌دانم چطوري.فقط مي‌دانم كه مي‌خواهم درباره قتل‌هاي ناموسي در اردن گزارش تهيه كنم.هيچكس انجا اشنا نداره؟

هیچ نظری موجود نیست: