۲۳ فروردین ۱۳۸۳

آزادی

تیس، تیس، تیس. مثل پتک توی سرم می کوبید. ساعت چهار و نیم صبح بود و انگار هیچ کس نمی خواست آن دیسکوی خراب شده را ول کنه و بره خونش. خسته بودم. بعد از دو ساعت تحمل صدای سرما خورده شهرام ناظری، آمده بودیم به دیسکویی که آن شب به مناسبت سال نو برای ایرانی ها برنامه داشت.
کیفم را برداشتم و به بهانه دستشویی رفتن راه افتادم. در دستشویی دختری را دیدم که اول شب همانجا دیده بودمش. دختری 18 یا 19 ساله زیبا، کمی عصبی، داشت سیگار می کشید. به بهانه تجدید آرایش کنارش ماندم.
یاد ایران افتاده بودم . شبی که خانه" م" مهمان بودم. دوستاش آمده بودند تا بعد ازمهمانی او به مهمانی دیگری بروند. سه دختر زیبا، 18-19 ساله، غرق در آرایش. وقتی دوست یکیشان دنبالشلن آمد، یکی که از همه زیباتر بود، جلوی آینه ایستاد تا لباسش را درست کند. دامن کوتاه مشکی پوشیده بود و تاپ قرمز. " اه، چقدر این تاپ می اید بالا. باید مدام دستم بهش باشه." و پشت تاپ را پایین تر کشید. زیباییش آنقدر کامل بود که نمی تونستم چشم ازش بردارم
اما "ن" دختری که آن شب در برلین کنارش ایستاده بودم روحیه ای کاملا متفاوت داشت. به همان اندازه زیبااما بدون آرایش، با دامنی بلند تر از دامن آن دختر، و تاپی پوشیده تر از تاپ آن دختر. اول شب در دستشویی غر می زد: من با این لباس نمی ایم بیرون. این چیه به زور تن من کردید؟ من با این راحت نیستم. و مدام دامنش را پایین می کشید تا بلندتر جلوه کند و یقه اش را بالا می کشید تا سینه اش را کامل بپوشاند.
پرسیدم:بهت خوش نمی گذره؟ چپ چپ نگاهم کرد و زیر لب غرید:نه
پرسیدم: چرا؟
گفت:خوب، نمیگذره
در باز شد وکسی که به نظر میرسید خواهرش است وارد دستشویی شد:" باز که چپیدی اینجا" جلوی آینه رﮊلبش را تجدید کرد و رفت
سعی کردم تا جلوی پرسشهایم را بگیرم و از دستشویی بیرون آمدم. تا ساعت شش صبح در میان جمعیت دنبالش گشتم ولی نتوانستم پیدایش کنم
در تهران "س" پرسید:راستی دیسکو هم رفتی؟
پوزخند زدم و گفتم آره
گفت:خوش به حالت. حسابی خوش گذشت، مگه نه؟
خندیدم:آره جای شما خالی
گفت:وای خوش به حالشون، حتما هر چی دوست داشتند پوشیده بودند

این سفر به یکی از جدی ترین مسایل ذهنی من دامن زد: آزادی یعنی چی؟

هیچ نظری موجود نیست: