رعنا را گذاشتم روي ترازو. اهرمها را جا به جا كردم. تراز نميشد. نيم كيلو بردم بالا، دو لبه تراز به هم نزديك شد. دستم ميلرزيد. باورم نميشد 2360. يعني رعنا در مدت شش روز 300 گرم افزايش وزن داشته؟ بي اختيار با انگشتم به چوب زدم و رعنا را از روي ترازو برداشتم. همه چيز را از اول دوباره تكرار كردم. درست بود. بلاخره
رعنا ي من با سرعت بيشتري بزرگ ميشود. نفسي از سر ارامش ميكشم. خدايا شكر.
*
پست فطرت است و مثل تمام پست فطرتهاي عالم دوست داشتني. از راه كه ميرسم، ميروم تو اتاقش. سعي ميكنم آرام باشم تا اگر خواب است بيدار نشود. آرام ميآيم بيرون. از مريم ميپرسم: رعنا شير خورد؟
تا صدام در خانه ميپيچد، شروع ميكند به غر زدن. به سراغش كه ميروم، دهنش را كج ميكند، يعني شير ميخواهد. ميداند كه اينطوري بي اختيار خم ميشوم و بغلش ميكنم. وقتي در بغلم آرام ميگيرد. لبهاش را غنچه ميكند و برام عشوه ميياد. زير لب ميگويم: اي پست فطرت دوست داشتني
*
حسي مثل بختك چسبيده به من و ولم نميكند. تا به حال آن را تجربه نكرده بودم. تلخ است، كثيف است، چسبناك است و ...... داره حالم را به هم ميزند. سرم را انداختم پايين و مثل آدم دارم زندگي خودم را ميكنم. زير چتر رعنا گم شدم و عشق ميكنم. اما نميدانم چرا اين حس ولم نميكند. روزي سه ساعت از خانه مي آيم بيرون، ميروم روزنامه و برميگردم خانه، ميدوم تو اتاق رعنا. چند روزه كه مدام دارم دعا ميكنم:
خدايا به رعناي من شعور و دركي بده كه وقتي اشتباه ميكند، بفهمد و آن را جبران كند نه اين كه بر خطاي خودش اصرار كند.
خدايا به رعناي من آنقدر توان بده كه بتواند روي پاي خودش بايستد و اگر نتوانست، به او معرفت درك كمك و حمايت ديگران را بده، نه اين كه به جاي قدرداني طلب كار كمك كنندهاش باشد.
خدايا به رعناي من تواضع و فروتني هديه كن تا اگر اشتباه كرد، آن را بپذيرد نه اين كه بيشتر گردن كشي كند.
خدايا به رعناي من صداقت عطا كن تا با صداقت با اطرافيانش برخورد كند نه اين كه با دروغ گويي و چند چهرهبودن از آنها سواستفاده كند.
........خدايا به رعناي من ادب عطا كن تا
خدايا به من صبر بده، مثل هميشه كه بيادبي ها را تحمل كردم و بر بيمعرفتيها چشم پوشيدم.
خدايا، خوشحالم كه هستي تا سرم را به شانههاي تو تكيه بدهم و رعنايم را به تو بسپارم.
خدايا به خاطر داشتن رعنا متشكرم.
خوشحالم كه دو روز تعطيل است و به روزنامه نميروم و حس چهار سال سواستفاده در من زنده نميشود. اين حس كثيف دست از سرم بر نميدارد: اين اولين بار در زندگيم است كه دوست ندارم يك نفر را ببينم.
رعنا ي من با سرعت بيشتري بزرگ ميشود. نفسي از سر ارامش ميكشم. خدايا شكر.
*
پست فطرت است و مثل تمام پست فطرتهاي عالم دوست داشتني. از راه كه ميرسم، ميروم تو اتاقش. سعي ميكنم آرام باشم تا اگر خواب است بيدار نشود. آرام ميآيم بيرون. از مريم ميپرسم: رعنا شير خورد؟
تا صدام در خانه ميپيچد، شروع ميكند به غر زدن. به سراغش كه ميروم، دهنش را كج ميكند، يعني شير ميخواهد. ميداند كه اينطوري بي اختيار خم ميشوم و بغلش ميكنم. وقتي در بغلم آرام ميگيرد. لبهاش را غنچه ميكند و برام عشوه ميياد. زير لب ميگويم: اي پست فطرت دوست داشتني
*
حسي مثل بختك چسبيده به من و ولم نميكند. تا به حال آن را تجربه نكرده بودم. تلخ است، كثيف است، چسبناك است و ...... داره حالم را به هم ميزند. سرم را انداختم پايين و مثل آدم دارم زندگي خودم را ميكنم. زير چتر رعنا گم شدم و عشق ميكنم. اما نميدانم چرا اين حس ولم نميكند. روزي سه ساعت از خانه مي آيم بيرون، ميروم روزنامه و برميگردم خانه، ميدوم تو اتاق رعنا. چند روزه كه مدام دارم دعا ميكنم:
خدايا به رعناي من شعور و دركي بده كه وقتي اشتباه ميكند، بفهمد و آن را جبران كند نه اين كه بر خطاي خودش اصرار كند.
خدايا به رعناي من آنقدر توان بده كه بتواند روي پاي خودش بايستد و اگر نتوانست، به او معرفت درك كمك و حمايت ديگران را بده، نه اين كه به جاي قدرداني طلب كار كمك كنندهاش باشد.
خدايا به رعناي من تواضع و فروتني هديه كن تا اگر اشتباه كرد، آن را بپذيرد نه اين كه بيشتر گردن كشي كند.
خدايا به رعناي من صداقت عطا كن تا با صداقت با اطرافيانش برخورد كند نه اين كه با دروغ گويي و چند چهرهبودن از آنها سواستفاده كند.
........خدايا به رعناي من ادب عطا كن تا
خدايا به من صبر بده، مثل هميشه كه بيادبي ها را تحمل كردم و بر بيمعرفتيها چشم پوشيدم.
خدايا، خوشحالم كه هستي تا سرم را به شانههاي تو تكيه بدهم و رعنايم را به تو بسپارم.
خدايا به خاطر داشتن رعنا متشكرم.
خوشحالم كه دو روز تعطيل است و به روزنامه نميروم و حس چهار سال سواستفاده در من زنده نميشود. اين حس كثيف دست از سرم بر نميدارد: اين اولين بار در زندگيم است كه دوست ندارم يك نفر را ببينم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر