بلاخره دنياي مجازي برادر تورنگ را هم آلوده كرد وايشان هم شدند وبلاگ نويس. و حالا نوبت ماست كه چپ و راست زنگ بزنيم و توضيح بخواهيم و خلاصه تلافي كنيم.اما، حضور مجازي شان مستدام.
البته بگويم اين اقاي تورنگ جزء معدود برادران من هستند. در اين زمانه كمند مرداني كه بتوان برادرناميدشان.
******
ترسيدم، هول برم داشت. داشتيم مثل هميشه براي هم دلبري ميكرديم:
عزيز مامان كيه؟
رعنا
نفس مامان كيه؟
رعما
چيگر مامان كيه؟
رعنا
عشق مامان كيه؟
كباباش( كتاباش)
*******
اين در هم دارد حكايتي ميشود. بار اول كه از آن رد شدم، مبهوت حياط سبز شدم و از آن گذشتم. اما امروز، براي دومين بار صدايي از آن سو پرسيد بله؟ و من گفتم صبح به خير و در باز شد، اما نشد. با تمام انرژي صبح شنبه آن را فشار دادم اما در فقط كمي باز شد. به اندازه اي كه بگذرم، نه با راحتي، نه با سرعت. بايد گام هايم را ميشمردم و ارام ميرفتم. آرام تا حياط سبز را ببينم، آرام تا فكر كنم، كجا ميروم، چرا ميروم. انگار در جان داشت، صاحب خانه او بود، نه آن كه بي درنگ در را گشوده بود. از در ميگذشتم و فكر ميكردم نبايد براي اين خانه بسته بزرگ هديه آورد، از در رد نميشود، بايد كوچك باشد و بزرگ، براي عبور از اين در بايد رياضت كشيد، كمي چاق تر باشي اذن دخول نميدهد، براي عبور از اين در بايد آرام باشي، صبور باشي، اين در يا تندي، سرعت و فشار كنار نميآيد، سماجت كني، ميكوبد توي دهانت تا آرام شوي.
موقع بيرون آمدن، آرام در را باز كردم، آن را كشيدمف كمي همراهيم كرد و بعد ايستد، آن قدر تنگ كه مبادا جز كيفي كه بر دوش داشتم، چيز ديگري را از آن عبور دهم. از در رد شم. رهايش كردم آرام و با طمانينه بسته شد. من ماندم و پشت سرم دري سبز كه جان داشت و صداي بدرودش را شنيدم. كمي زنگ داشت صدايش، كهن سال بود انگار، مهربان بود. جان داشت انگار.
شاملو را زمزمه كردم و گذشتم:
بايد استاد و فرود آمد
در آستان دري كه كوبه ندارد
اگر به گاه آمده باشي دربان در انتظار توست
و اگر بيگاه....
۲ نظر:
سلام وبلاگ جالبی دارید ولی انگار در بعضی جاها فیلتر است با اجازه لینکتان کردم
عزيز..نفس....چيگر...عشق...همشون خوبن!همشون...
ارسال یک نظر