۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

رعنا

اول: رفتم دنبالش مهد کودک, نشستیم توی ماشین که گفت: دوست دارم خیلی زیاد را بگذار. گفتم: سی دی اش را نداریم مامی, گفت: خب, بخر
دوم: رفته بودیم کانون ماشین سواری؛ یک موتور باربی انتخاب کرد و سوار شد, بعد یک ماشین زرد, قبل از این که ماشین را راه بیندازد شروع کرد به دستکاری سویچها و کلیدهای جلوی آن بعد پرسید: عمو, می خوام نوار بزارم!!.
سوم: باران می بارید. پرسید: می ریم کارواش؟ گفتم: نه مامی بارون می یاد. باران که تگرگ شد
گفت: به آقا بگو یواش ماشینو بشوره, می ترسم.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوبه...دنيا واسه مامانا بهشته...