دارم مثل اسب تازی کار می کنم. دیشب تا 3 صبح. از 9 صبح تا الان، ناهار هم جلیل و رعنا را فرستادم بیرون و خودم بیسکویت و شیر خوردم. در این میان، گاهی مجبور می شدم تمدد اعصاب کنم. یک باره آن وسط، به صدایی که می شنیدم، گوش دادم. رضا صادقی بود که نمی دانم چطور از کامپیوتر من سر درآورده بود. ماندم، ماندم، ماندم. فکر می کنم از ساعت 3 تا حالا هزار بار این آهنگش را گوش داده ام. نمی دانم اسمش چیست.
یه دل می گه نشو عاشق کس
یه دل می گه می میرم بی نفس
یه دل می گه برم و یه دلم می گه خو کن به هوس
یه دل می گه پر رنگ و ریاست
یه دل می گه این رویای ما است
یه دل می گه بگم و یه دلم می گه فردا بمان
یه دل می گه پر عشقم هنوز
یه دل می گه که بساز و بسوز
سر کن بی فروغ
خو کن به دروغ
این عمر دو روز
یک بوم دو هوا، خستم به خدا
نمی خوام و می خوام بشم از تو جدا
رویای عزیز، تردید و گریز
بی عشق نمی تونم به خدا
سلطان قلبم، بی تو سرابم
آلوده فکر ناجور وتردید
برگرد و از من عشقی بنا کن
کانون روحم به عشق تو نزدیک
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
۲ نظر:
نخستين نمايشگاه عكاسان آژانس عكس سوره برپا ميشود/افتتاحيه:ده تيرماه،ساعت16 در خانه عكاسان ايران/ حضور شما دوستان در اين نمايشگاه موجب خوشحالي من و ساير عكاسان اين آژانس خواهد بود
http://www.fardanews.com/show/?id=29408
يادداشت هاي دردمندانه يك معلم!!!
ارسال یک نظر