۲۹ دی ۱۳۸۱

يكشنبه 29 دي
نسترن پرسيد چرا نمي نويسي؟
بايد چي جواب ميدادم؟وقتي ديشب تا ساعت 12.30مجله بودم.وقتي هر چه تلاش مي كنم تا كمتر كار كنم اما در عوض بيشتر مي شه؟وقتي دل بستگي به دخترهام-پرستو و ساناز- باعث مي شه در مهمترين تصميم هايم دودل باشم و نتوانم ازادانه تصيم بگيرم.وقتي جايي كه دوست دارم كار كنم امنيت شغلي ندارد و جايي كه مي خواهم ترك كنم همه اصرار مي كنند كه بمانم ووقتي اعلام مي كنم مي كنم من ميمانم همه دست مي زنند جز يك نفر و همان يك نفر همان روز استعفا مي دهد.وقتي در جايي كه دوست دارم كار كنم اعلام مي كنم مشكل دارم و كسي كه جواب سلامم را نمي دهد به سردبير كه اصرار مي كند بمانم مي گويد:نگران نباشيد تا فردا چهار نفر به شما معرفي مي كنم!
اما همه چيز مي گذرد.
تاريخ حمله امريكا به عراق نزديك شده
انتخابات شوراها با حضور يك نسل جديد نزديك شده
عليه دكتر ميردامادي 15 شكايت جديد مطرح شده
ابراهيم اصغرزاده به دادگاه خواسته شده
كسي كه چند روز همه نگرانش بوديم ازاد شده
اين خستگي ها هم مي گذرد
از صبح تا به حال فقط دارم اين ترانه را گوش مي دهم كه حتي اسم خواننده اش را هم نمي دانم
چشمهاي من ميل به گريه داره مي خواهد بباره
دل نمي دوني كه چه حالي داره
غصه به جز گريه دوا نداره

روزي هزار بار دل من ميشكنه
دل ديگه اون طاقت ها را نداره
پشت سر هم داره بد مياره....................

هیچ نظری موجود نیست: