۱۷ خرداد ۱۳۸۷

بگذار آنچه از دست رفتنی‌ست از دست برود

آرام گریه کردم. طوری که هیچ کس نفهمد. هدفون توی گوشم بود و عینک روی چشمهایم. این ترانه را گوش دادم و گریه کردم. نمی دانم برای چه، برای که؟
شاید برای تمام خاطرات دور و نزدیک
شاید برای تمام سال هایی که با نادر ابراهیمی، کتاب های نادر ابراهیمی زندگی کردم
شاید برای تمام روزهایی که "بار دیگر شهری که دوست می داشتم "را زیر لب زمزمه می کردم
شاید برای همه چیز
شاید برای خون دل هایی که خورده ایم
شاید برای رنج دورانی که برده ایم
شاید برای تمام تحقیری که می شویم
شاید برای مردی که دارد دودمان ما را، مملکت را و ایران را به باد می دهد
شاید برای خودم
شاید برای دلم که انگار جایی جا مانده است
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: