۱۲ آذر ۱۳۸۱

چهار شنبه سيزدهم اذر ماه 1381 ساعت 01:16 صبح
تمام شد.يك روز شلوغ و پر دردسراما جالب.ساعت 9 صبح از خانه راه افتاديم و ساعت 11 جلوي منزل ايت الله صانعي بوديم.برخورد ايشان خيلي جالب بود. از ان منطق محكم و اهنيني كه انتظارش را داشتم خبري نبود.مدام تاكيد بر اين بود كه با شما مردم عادي نمي شود بحثهاي علمي كرد.اما حتي وقتي يكي از دوستانم شروع كرد به بحث تخصصي تنها چيزي كه شنيدم فريادهاي بي پايان بود.اما بالاخره همه چيز به خير گذشت.زنان در همه امور با مردان برابرند جز ارث.
قم شهر عجيبي است. امروز براي اولين بار با چهره واقعي اين شهر روبرو شدم.در ......... از زني پرسيدم ايا زني را مي شناسد كه صيغه برادرم شود؟و او با عشوه گرترين چشماني كه به عمرم ديده ام پاسخ داد:من شوور دارم!!! در قم اتاقك هاي گرد گرفته نيمه مخروبه اي را ديدم كه ميعادگاه زنان و مردان است با تكه پارچه هاي پاره اي كه نمي دانم زير انداز بود يا روانداز.در قم زناني را ديدم كه به وفور اموخته اند چگونه تمام هنر و اندوخته اشان را در يك نگاه يا حركت گردن نمايش بدهنددرشهري كه همه زنان به يكسان زير چادرهاي سياه پنهانند.
امروز اولين جلسه دادگاه دكتر قاضيان برگزار شد.دكتر سبيلش را تراشيده بود.غريبه اي شده بود با نگاههاي لرزان.اين را از عكسهايش فهميدم.ظهر پرستو زنگ زدو با صدايي گرفته گفت:اصلا نمي توانستم ديدن انها را در لباس زندان تحمل كنم.خوشحالم كه امروز به دادگاه نرفتم.چون بيشتر از انها خودم تحقير مي شدم.روزي من - دكتر ارغنده پور-اقاي گرانپايه-اقاي عبدي-دكتر ميردامادي-دكتر رضوي و.....همه دور يك ميز مي نشستيم و حالا...........دلم براي خودم مي سوزد.
يك ادرس جديد

هیچ نظری موجود نیست: