۲۸ آبان ۱۳۸۳

بلاخره اسم جيكولك معلوم شد: رعنا. اين اسم پيشنهاد پدرم بود و وقتي به جليل گفتم، او هم استقبال كرد، هرچند هنوز هم بيشتر او را جيكولك صدا مي‌زنم تا رعنا.
اما،اين رعنا خانم داره پوست من را مي‌كند. اين هفته، آخرين هفته از هفت ماهگي سركارخانم است، اما من همچنان حالت تهوع دارم و دكتر هم معتقد است: فقط بايد تحمل كرد.امروز ساعت 5 صبح سركار خانم من را از خواب بيدار فرمودند واجازه خوابيدن مجدد ندادند. براي دومين بار بود كه صداي باران را مي‌شنيد. دفعه قبل براش توضيح دادم كه اين صداي باران است و حدود نيم ساعت در سكوت به اين صدا گوش داديم. اما امروز صبح صدا خيلي بلند تر بود ورعنا خانم در اعتراض به اين صدا بيدار شدند و تا 8 صبح خواب بي خواب. به شدت تكان مي‌خورد و به محض اين كه دستم را از روي شكمم بر مي‌داشتم، چنان جا به جا مي‌شد كه احساس مي‌كردم واقعا ترسيده.
ديشب بلاخره تصميم گرفتيم اتاقش را با رنگ زرد تزيين كنيم. جليل نقاشي اتاق را شروع كرد و قرار شد امشب دوباره اتاق را رنگ كند. رنگ شاد و زنده اي است اميدوارم رعنا بعد از تولد از اين رنگ خوشش بياد و بتواند در اتاقش احساس آرامش كند و راحت بخوابد. ساك مخصوص زايمان را هم آماده كرده ام تا اگر خداي نكرده زودتر از موعد اصلي مشكلي پيش بياد، وسايلش آماده باشد.در اين آدرس كلي اطلاعات جديد و به درد بخور پيدا كردم.
هنوز نمي‌توتم باور كنم كه فقط دو ماه ديگر تا به به دنيا آمدن رعنا زمان مانده. نگرانم. براش دعا كنيد، براي من هم.

هیچ نظری موجود نیست: