خبر را ديروز شنيدم، اما جدي نگرفتم. اما حالا روزآنلاين هم آن را اعلام كرده است.آقاي زائري هم از دور كنار رفت. سردبيري كه با قدرت در تحريريه اعلام كرد: آمدهام تا لااقل 10 سال بمانم، يك سال نشده، ميدان را به ديگران واگذار كرد.
ميگويند از هر دست كه بدهي از همان دست هم ميگيري. خيلي دلم ميخواهد بدانم اين خبر را چگونه به او دادهاند. چون: روز تولد حضرت رسول به من خبر دادند كه آقاي زائري خيلي سريع ميخواهد شما را ببيند. از آقاي قديري پرسيدم اتفاقي افتاده؟ گفت: آخرين صفحهات را نگاه كن، برو بالا. شايد مشكلي پيش آمده.اما حاج آقا فقط گفت: ميخواستم زودتر به شما خبر بدهم كه از روز جمعه آقاي فرحبخش به جاي شما كار ميكنند. ايشان را ديديد شوكه نشويد. پرسيدم: دليل اين تصميم چه بود؟ گفت: همينطوري!!!!
باورم نميشد كه سردبيري كه آمده تا 10 سال سردبير بماند اينطور استدلال كند. بگذريم. من از اول ارديبهشت ديگر به روزنامه نرفتم. ارتباط آقاي قديري با تحريريه راهم قطع كردند. و حالا حاج آقا هم شد معاون فرهنگي. كاش ميدانستم به او چگونه گفتهاند.
۱۰ خرداد ۱۳۸۵
عالي بود. يك بعد از ظهر دوستداشتني در دفتر گل آقا. پوپك صابري مهربانترين مديرمسئولي بود كه تا به حال ديدهام، انوشه و مادر سردبيرش هم محشر بودند. وقتي از رعنا ميپرسم: انوشه را دوست داري، سرش را چند بار با تاكيد تكان ميدهد.
فروغ( دوستم) در حال ترجمه متني است با عنوان " عشق و اينترنت". در بخشي از اين مقاله آمده است( نقل به مضمون): در ارتباطات اينترنتي، افراد به دور از ظاهرسازيهاي رايج در برخوردهاي رودررو، هويت واقعي خود را نشان ميدهند. به همين دليل ارتباطات سالمي كه از اين طريق برقرار ميشود، ازعمق و سلامت بيشتري برخوردار است.تجربه ديروز تاييد كامل اين مطلب بود. در برخورد با پوپك صابري، اصلا احساس غربت نميكردم. ديروز روز خوبي بود. نحريريه گرم گل آقا سبب شد، بعد از بيش از يك ماه، دلم براي كار تنگ شود، كار در تحريريه.
**********************************************************************
سرنوشت حضور زنان در ورزشگاه ها در ميان مه شادى صدر، شرق
رئیس جدید مرکز امور زنان و خانواده :
تا زنده ام نمي گذارم به کنوانسیون های بین المللی حقوق زنان بپیوندیم
صدور حكم تخليه خانه خاتمي
تا تشکیل دادگاه «ایران» رفع توقیف نمی شود ( شنيدهام اين توقيف بهانهاي است براي تعيين تحريريه جديد و باب ميل)
***********************************************************************
shahina saiyed She is still alive. The man responsible was released on bail yesterday. He is walking the streets. If you are too busy to read this then just sign your name and forward this on. The Government is planning to close the child protection unit and this is a petition against it. This is a very important petition. It is an essential part of the justice system for children. You may have already heard that there's a > myth in South Africa that having sex with a virgin will cure AIDS. The younger the virgin, the more potent the cure. This has led to an epidemic of rapes by infected males, with the correspondent infection of innocent kids. Many have died in these cruel rapes. Recently in Cape Town, a 9-month-old baby was raped by 6 men. Please think about that for a moment. The child abuse situation is now reaching catastrophic proportions and if we don't do something, then who will? Kindly add your name to the bottom of the list and please pass this on to as many people as you know. If you are signature no.: 120 - please forward the mail-list to childprotectpca@saps.org.za Please don't be complacent, do something about the kids of South Africa . You can make a difference. That child is > fighting for life. This is just 1 of the million cases of child abuse, so please pledge your support and help keep CPU (CHILD PROTECTION UNIT) open. Please give your support to the petition and ensure that it goes to as many people as possible. Please don't just leave it, make a difference. In order to write your name copy this message and paste it in a new mail (compose)). Or click on forward and add your name to the list and send it on to others. Again, if you are number 120 please send this to childprotectpca@saps.org.za
فروغ( دوستم) در حال ترجمه متني است با عنوان " عشق و اينترنت". در بخشي از اين مقاله آمده است( نقل به مضمون): در ارتباطات اينترنتي، افراد به دور از ظاهرسازيهاي رايج در برخوردهاي رودررو، هويت واقعي خود را نشان ميدهند. به همين دليل ارتباطات سالمي كه از اين طريق برقرار ميشود، ازعمق و سلامت بيشتري برخوردار است.تجربه ديروز تاييد كامل اين مطلب بود. در برخورد با پوپك صابري، اصلا احساس غربت نميكردم. ديروز روز خوبي بود. نحريريه گرم گل آقا سبب شد، بعد از بيش از يك ماه، دلم براي كار تنگ شود، كار در تحريريه.
**********************************************************************
سرنوشت حضور زنان در ورزشگاه ها در ميان مه شادى صدر، شرق
رئیس جدید مرکز امور زنان و خانواده :
تا زنده ام نمي گذارم به کنوانسیون های بین المللی حقوق زنان بپیوندیم
صدور حكم تخليه خانه خاتمي
تا تشکیل دادگاه «ایران» رفع توقیف نمی شود ( شنيدهام اين توقيف بهانهاي است براي تعيين تحريريه جديد و باب ميل)
***********************************************************************
shahina saiyed
۰۹ خرداد ۱۳۸۵
من آدم خوششانسي هستم. درست درزماني كه وقت كافي دارم، كلي كلاس و جلسه مفيد تشكيل شده است. كلاسهاي " جامعه شناسي در ژورناليسم" كه هر چهارشنبه تشكيل ميشود سبب شده كه مطالعه در اين مورد را كاملا جدي شروع كنم. حضور دكتر افسانه نجم آبادي و طرح بحث هويت جنسي هم عامل بررسي دوباره مشكلات زندگي شخصيام شده است. نكته بسيار مهمي كه ديروز با يك دوست عزيز بحث ميكردم، گرفتاري در ميانه سنت و مدرنيسم بود كه فكر ميكنم خيلي از زنها مثل من گرفتار آن هستند.
شايد به نظر برسد كه من و امثال من خيلي از قيد و بندهاي سنت را كنار زدهايم اما همين مساله باعث شده نتوانيم از خيلي از راهحلهاي سنتي استفاده كنيم. مهمتر آن كه، در صورت بروز مشكلي در زندگي مان، پيدا كردن راه حل دشوارترو سختتر است. بگذاريد در اين مورد مثال بزنم. در خانواده من، من تنها كسي هستم كه فرزندم را نه به خانوادهام سپردم و نه به مهدكودك اعتماد كردم. براي اولين بار در ميان خانوده نزديكم من به يك پرستار اعتماد كردم. خب، تا اينجا كلي مدرن! رفتار كردم. اما حالا وقتي ميبينم رعنا گاهي اوقات از بغل من به بغل مينا جون ميپرد، نميدانم اين رفتاررا چطور ارزيابي كنم:مثبت يا منفي. آيا درست است كه يك دختر 17 ماهه زني را به اندازه مادرش دوست داشته باشد. زني كه مناسباتش با او نه برپايه خويشاوندي، كه بر اساس كسب درآمد تعريف شده است.
يا اين كه در بحث ديروز من معتقد بودم كه روسپيگري رابايد به عنوان يك شغل مورد بررسي قرار داد نه مقولهاي اخلاقي. اما بعد از تمام شدن بحث اين سوال در ذهنم شكل گرفت كه: اگر يكي از دوستانم و يا مثلا رعنا تصميم بگيرند اين شغل را انتخاب كنند، آيا باز هم ميتوانم در مورد او قضاوت اخلاقي نداشته باشم. در هر حال نوع تربيت و تجربههاي من، بارقهاي از اخلاقگرايي را در من ايجاد كرده كه نميدانم جداي از مباحث نظري، چه تاثيري در تفكر من خواهد داشت.
( كاش كامنتهام درست بود و ميتوانستم از نظر شما با خبر شوم. كاش به من اي- ميل بزنيد.
k_ roya@yahoo.com)
*********************************************************************
آمار قتل در ايران
'طرح عفاف برای جلوگيری از بدحجابی در ايران اجرا می شود'
مصاحبه رويا طلوعي با ديلي تلگراف( كاش ميتوانستم متن كامل را روي وبلاگم بگذارم(
شايد به نظر برسد كه من و امثال من خيلي از قيد و بندهاي سنت را كنار زدهايم اما همين مساله باعث شده نتوانيم از خيلي از راهحلهاي سنتي استفاده كنيم. مهمتر آن كه، در صورت بروز مشكلي در زندگي مان، پيدا كردن راه حل دشوارترو سختتر است. بگذاريد در اين مورد مثال بزنم. در خانواده من، من تنها كسي هستم كه فرزندم را نه به خانوادهام سپردم و نه به مهدكودك اعتماد كردم. براي اولين بار در ميان خانوده نزديكم من به يك پرستار اعتماد كردم. خب، تا اينجا كلي مدرن! رفتار كردم. اما حالا وقتي ميبينم رعنا گاهي اوقات از بغل من به بغل مينا جون ميپرد، نميدانم اين رفتاررا چطور ارزيابي كنم:مثبت يا منفي. آيا درست است كه يك دختر 17 ماهه زني را به اندازه مادرش دوست داشته باشد. زني كه مناسباتش با او نه برپايه خويشاوندي، كه بر اساس كسب درآمد تعريف شده است.
يا اين كه در بحث ديروز من معتقد بودم كه روسپيگري رابايد به عنوان يك شغل مورد بررسي قرار داد نه مقولهاي اخلاقي. اما بعد از تمام شدن بحث اين سوال در ذهنم شكل گرفت كه: اگر يكي از دوستانم و يا مثلا رعنا تصميم بگيرند اين شغل را انتخاب كنند، آيا باز هم ميتوانم در مورد او قضاوت اخلاقي نداشته باشم. در هر حال نوع تربيت و تجربههاي من، بارقهاي از اخلاقگرايي را در من ايجاد كرده كه نميدانم جداي از مباحث نظري، چه تاثيري در تفكر من خواهد داشت.
( كاش كامنتهام درست بود و ميتوانستم از نظر شما با خبر شوم. كاش به من اي- ميل بزنيد.
k_ roya@yahoo.com)
*********************************************************************
آمار قتل در ايران
'طرح عفاف برای جلوگيری از بدحجابی در ايران اجرا می شود'
مصاحبه رويا طلوعي با ديلي تلگراف( كاش ميتوانستم متن كامل را روي وبلاگم بگذارم(
۰۶ خرداد ۱۳۸۵
چهارده اشتباه يك مدير
رابرت دانهام"مدير پيشين سيستمهاي كامپيوتري "موتورولا" و بنيانگزار برنامة سراسري پرورش مديران اجرايي 14 اشتباه فاحش مديران ارشد را بدون توجه به صنعت چنين توصيف مي كند:
1- گوش ندادن:
» به سخنان كاركنان خود توجه نمي كنيد بلكه فقط با آنها صحبت مي كنيد. نتيجه اين شيوه فقدان تعهد, وفاداري و احساس تعلق و نيز افزايش انزجار و دلسردي كاركنان است.
2- افراط در تعهد:
» اگر نتوانيد كاركناني پرورش دهيد كه در مواقع لازم بتوانند پاسخ منفي دهند, به جاي يك استراتژي موفقيت آميز، با كار بيش از حد, دستاورد اندك, نارضايتي مشتري و «قهرماناني مرده1» دست به گريبان خواهيد بود.
3- دل خوش كردن به آمار و ارقام:
» آمار و ارقام تنها نتيجه فرعي تصميمات شما هستند. انجام اقداماتي به منظور تغيير اعداد, بدون توجه به عوامل پديد آورنده اين اعداد (از جمله پيشنهادهاي ارزشمند, اجراي عالي, رضايت مشتري و انگيزه و اشتياق كاركنان), ونيز بدون توجه به مديريت اين عوامل, در نهايت به نتايجي مخرب مي انجامد.
4- پذيرش تعهدهاي مبهم و نامشخص يا پرهيز از تعهد:
» توافقهاي مبهم و نامعين و فقدان استانداردي روشن براي ايجاد و پذيرش تعهد و مديريت آن، به اتلاف نيرو و كناره گيري كاركنان مي انجامد. همچنان كه پرهيز از پذيرش تعهد و مسئوليتي روشن نيز همين نتايج را در پي خواهد داشت.
5- توجه به مشتري در اولويت آخر:
» انجام وظيفه بدون توجه به واكنش مشتري به آنچه انجام شده و چگونگي انجام آن, رضايت مشتري را سلب مي نمايد.
6- ترس و بي ميلي نسبت به ارزيابي عملكرد:
» گفتگوي صادقانه و مستقيم، يك مهارت ارزشمند است كه انجام آن مستلزم مقداري جرأت و شهامت است. مديران ارشد بايد ياد بگيرند كه زمينه هاي ارايه بازخور مستقيم و به موقع عملكرد را فراهم نمايند.
7- تيم سازي, فقط به شكل صوري:
» تيمها تنها گروه هايي از افراد نيستند كه با هم كار مي كنند, مهارتهاي ايجاد تيمهاي واقعي با عملكردي مطمئن و اثر بخشي, بايد آموخته شوند و واقعيت اين است كه, كمتر كسي از اين مهارتها برخوردار است.
ايجاد تعهد, توانايي شنيدن, مديريت روحيه, مبارزه و غلبه بر كاستي ها , مديريت رضايت مشتري, برنامه ريزي اثر بخش, استانداردهاي مشترك واضح و روشن, اصول اخلاقي معين, حضور و موجوديت و منفعل نبودن.
8- خالي بودن چنته مديريت:
» مديريت اثر بخش مستلزم دامنه اي از مهارتهاست و اغلب مديران همه مهارتها و توانائيهاي لازم را ندارند. كليدي ترين اين توانايي ها عبارتند از تيم سازي, توانايي ايجاد تعهد، توانايي شنيدن، مديريت روحيه، مبارزه و غلبه بر کاستي ها، مديريت رضايت مشتری، برنامه ريزی اثربخش، استانداردهای مشترک واضح و روشن، اصول اخلاقي معين، حضور و موجوديت و منفعل نبودن
9- دستور دادن به جاي درخواست كردن و ايجاد تعهد:
» احساس تعلق و تعالي در افرادي كه صرفاً فرمان پذيرند ديده نمي شود و معمولاً دستور دادن به امتناعي همراه با آزردگي مي انجامد. در واقع آنچه كه در پي آن هستيم, احساس تعلق به سازمان, غرور و دلبستگي است و اينها وقتي ايجاد مي شود كه فرد نسبت به آنچه انجام مي دهد, متعهد باشد.
10- ناتواني در ايجاد اعتماد يا غلبه بر عدم اعتماد:
» اعتماد احساسي مبهم برخواسته از سوابق قبلي نيست. ايجاد اعتماد, بازسازي و حفظ اعتماد موجود مهارتهاي ارزشمندي هستند كه كمتر در رفتار مديران مشاهده مي گردند و بايد آموخته شوند.
11- نداشتن طرح كاري روشن:
» يك هدف كمي يا بيانيه چشم انداز2, تنها بخشهايي از يك طرح كاري هستند. طرح كاري مستلزم يك استراتژي روشن, نقشها و مسئوليتهاي روشن, ارزش و اهميت كافي براي مشتريان و تيمي آماده و توانمند براي اجرا است.
12- چون من گفتم:
» شدت عمل تنها به دستور دادن منتهي مي شود نه جلب احترام و تعهد ديگران. شدت عمل قدرت و نشاط سازمان را نابود مي كند و كاركنان را ضعيف و شكست خورده رها مي سازد.
13- متعهد نبودن به يادگيري:
» ما بايد ياد بگيريم كه از اشتباهاتمان، موفقيتهايمان و تجاربمان بياموزيم. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه از ديگران بياموزيم؛ بويژه از آنها كه ريسك كرده اند و موفقيت و شكست را تجربه نموده اند.
14- بدبيني و عيب جويي نسبت به مديريت:
» افراد داراي حرفه مديريت, مديران و به طور كلي فرهنگ موجود, اغلب به شيوه اي عيب جويانه و به نحوي استهزا آميز به مديريت مي نگرند.
» براي تعيين استاندارد مهارت هاي مديريتي و برنامه هاي اثر بخش تعهد لازم است. رابرت دانهام با بيش از بيست سال تجربه به عنوان مدير اجرايي و پرورش دهنده مديران اجرايي در اين مسير بر تعيين دقيق زيربناها و مهارتهاي عملي, تعهد, اعتماد, ارزش و رضايت, به عنوان پايه هاي مديريت موثر و رهبري شركت تاكيد مي كند.
منبع
رابرت دانهام"مدير پيشين سيستمهاي كامپيوتري "موتورولا" و بنيانگزار برنامة سراسري پرورش مديران اجرايي 14 اشتباه فاحش مديران ارشد را بدون توجه به صنعت چنين توصيف مي كند:
1- گوش ندادن:
» به سخنان كاركنان خود توجه نمي كنيد بلكه فقط با آنها صحبت مي كنيد. نتيجه اين شيوه فقدان تعهد, وفاداري و احساس تعلق و نيز افزايش انزجار و دلسردي كاركنان است.
2- افراط در تعهد:
» اگر نتوانيد كاركناني پرورش دهيد كه در مواقع لازم بتوانند پاسخ منفي دهند, به جاي يك استراتژي موفقيت آميز، با كار بيش از حد, دستاورد اندك, نارضايتي مشتري و «قهرماناني مرده1» دست به گريبان خواهيد بود.
3- دل خوش كردن به آمار و ارقام:
» آمار و ارقام تنها نتيجه فرعي تصميمات شما هستند. انجام اقداماتي به منظور تغيير اعداد, بدون توجه به عوامل پديد آورنده اين اعداد (از جمله پيشنهادهاي ارزشمند, اجراي عالي, رضايت مشتري و انگيزه و اشتياق كاركنان), ونيز بدون توجه به مديريت اين عوامل, در نهايت به نتايجي مخرب مي انجامد.
4- پذيرش تعهدهاي مبهم و نامشخص يا پرهيز از تعهد:
» توافقهاي مبهم و نامعين و فقدان استانداردي روشن براي ايجاد و پذيرش تعهد و مديريت آن، به اتلاف نيرو و كناره گيري كاركنان مي انجامد. همچنان كه پرهيز از پذيرش تعهد و مسئوليتي روشن نيز همين نتايج را در پي خواهد داشت.
5- توجه به مشتري در اولويت آخر:
» انجام وظيفه بدون توجه به واكنش مشتري به آنچه انجام شده و چگونگي انجام آن, رضايت مشتري را سلب مي نمايد.
6- ترس و بي ميلي نسبت به ارزيابي عملكرد:
» گفتگوي صادقانه و مستقيم، يك مهارت ارزشمند است كه انجام آن مستلزم مقداري جرأت و شهامت است. مديران ارشد بايد ياد بگيرند كه زمينه هاي ارايه بازخور مستقيم و به موقع عملكرد را فراهم نمايند.
7- تيم سازي, فقط به شكل صوري:
» تيمها تنها گروه هايي از افراد نيستند كه با هم كار مي كنند, مهارتهاي ايجاد تيمهاي واقعي با عملكردي مطمئن و اثر بخشي, بايد آموخته شوند و واقعيت اين است كه, كمتر كسي از اين مهارتها برخوردار است.
ايجاد تعهد, توانايي شنيدن, مديريت روحيه, مبارزه و غلبه بر كاستي ها , مديريت رضايت مشتري, برنامه ريزي اثر بخش, استانداردهاي مشترك واضح و روشن, اصول اخلاقي معين, حضور و موجوديت و منفعل نبودن.
8- خالي بودن چنته مديريت:
» مديريت اثر بخش مستلزم دامنه اي از مهارتهاست و اغلب مديران همه مهارتها و توانائيهاي لازم را ندارند. كليدي ترين اين توانايي ها عبارتند از تيم سازي, توانايي ايجاد تعهد، توانايي شنيدن، مديريت روحيه، مبارزه و غلبه بر کاستي ها، مديريت رضايت مشتری، برنامه ريزی اثربخش، استانداردهای مشترک واضح و روشن، اصول اخلاقي معين، حضور و موجوديت و منفعل نبودن
9- دستور دادن به جاي درخواست كردن و ايجاد تعهد:
» احساس تعلق و تعالي در افرادي كه صرفاً فرمان پذيرند ديده نمي شود و معمولاً دستور دادن به امتناعي همراه با آزردگي مي انجامد. در واقع آنچه كه در پي آن هستيم, احساس تعلق به سازمان, غرور و دلبستگي است و اينها وقتي ايجاد مي شود كه فرد نسبت به آنچه انجام مي دهد, متعهد باشد.
10- ناتواني در ايجاد اعتماد يا غلبه بر عدم اعتماد:
» اعتماد احساسي مبهم برخواسته از سوابق قبلي نيست. ايجاد اعتماد, بازسازي و حفظ اعتماد موجود مهارتهاي ارزشمندي هستند كه كمتر در رفتار مديران مشاهده مي گردند و بايد آموخته شوند.
11- نداشتن طرح كاري روشن:
» يك هدف كمي يا بيانيه چشم انداز2, تنها بخشهايي از يك طرح كاري هستند. طرح كاري مستلزم يك استراتژي روشن, نقشها و مسئوليتهاي روشن, ارزش و اهميت كافي براي مشتريان و تيمي آماده و توانمند براي اجرا است.
12- چون من گفتم:
» شدت عمل تنها به دستور دادن منتهي مي شود نه جلب احترام و تعهد ديگران. شدت عمل قدرت و نشاط سازمان را نابود مي كند و كاركنان را ضعيف و شكست خورده رها مي سازد.
13- متعهد نبودن به يادگيري:
» ما بايد ياد بگيريم كه از اشتباهاتمان، موفقيتهايمان و تجاربمان بياموزيم. ما بايد ياد بگيريم كه چگونه از ديگران بياموزيم؛ بويژه از آنها كه ريسك كرده اند و موفقيت و شكست را تجربه نموده اند.
14- بدبيني و عيب جويي نسبت به مديريت:
» افراد داراي حرفه مديريت, مديران و به طور كلي فرهنگ موجود, اغلب به شيوه اي عيب جويانه و به نحوي استهزا آميز به مديريت مي نگرند.
» براي تعيين استاندارد مهارت هاي مديريتي و برنامه هاي اثر بخش تعهد لازم است. رابرت دانهام با بيش از بيست سال تجربه به عنوان مدير اجرايي و پرورش دهنده مديران اجرايي در اين مسير بر تعيين دقيق زيربناها و مهارتهاي عملي, تعهد, اعتماد, ارزش و رضايت, به عنوان پايه هاي مديريت موثر و رهبري شركت تاكيد مي كند.
منبع

بلاخره نمرديم و زنان به يك درد خوردند. در مملكتي كه زنانش حق ندارند رئيس جمهور شوند، حق ندارند براي ديدن ورزش مورد علاقه خود در استاديومها حاضر شوند، حق ندارند نوع پوشش خود را انتخاب كنند،بلاخره يك حق پيدا كردند. حق مردن..
۰۳ خرداد ۱۳۸۵
گر حكم كنند كه مست گيرند، در شهر هر آن كه هست گيرند:
فرمانده ناجا:
مسوولاني كه ضرب و شتم متهمان در حوزه فعاليتشان رخ دهد، اخراج ميشوند
فرمانده ناجا:
مسوولاني كه ضرب و شتم متهمان در حوزه فعاليتشان رخ دهد، اخراج ميشوند
۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
از ميان ايميل هاي دكتر شكرخواه.
"يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوبيده بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالاخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالاخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند"
"يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوبيده بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالاخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالاخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند"
كسي ميتواند به من بگه اينجا چه خبر است؟
مجلس به اعطاي تابعيت ايراني از طريق مادر به فرزند راي مثبت نداد
مرزهای شرقی ایران بسته شد/
هر لحظه امکان انجام ماموریت های سفارشی بر ضد مردم وجود دارد
مجلس به اعطاي تابعيت ايراني از طريق مادر به فرزند راي مثبت نداد
مرزهای شرقی ایران بسته شد/
هر لحظه امکان انجام ماموریت های سفارشی بر ضد مردم وجود دارد
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
از در كه وارد شدم، رعنا لبهاش را غنچه كرد و برايم بوس فرستاد. دلم ضعف رفت برايش. وقتي بغلش كردم، دلم لرزيد: نكند رعناي من هم بيريشه شود، دختري بيبنيان.
امروز روز تلخي بود، روزي كه بيريشه بودن زناني كه يك سال و نيم سنگ آنها را به سينه زده بودم نمايان شد. روزي كه شرم كردم از اينكه در گذشتهاي نه چندان دور آنها را" بچههايم" خطاب ميكردم. شرم كردم كه نام خودم را كنار آنان گذاشتم و نوشتم : ما سه زن.
امروز روز تلخي بود، روزي كه نان و نمك چند ساله حرام يك بسته اسكناس سبز شد. آنها فراموش كردند كه ساعتها ... بگذريم نميخواهم با گفتن از آنچه نامش دوستي بود، خودم را كوچك كنم.
با تمام اينها خوشحالم. خوشحال از اين كه ديگر آنها را نميبينم. باشد تا گذشت سالها به آنها حرمت واحترام را بياموزد. اما مطمئنم كه ديگر كسي نقايص و ضعفهاي آنها را مثل من ناديده نميگيرد و به زودي اتفاقي كه بايد برايشان رخ ميدهد. خيلي زود. خدا در همين نزديكي است.
امسال وارد پانزدهمين سال كار مطبوعاتيام شدم. وقتي ميايستم و به اين همه سال نگاه ميكنم، ميبينم كه چه زود گذشت و چه متفاوت. در همه اين سالها نه از كسي پول خواستم و نه مدعيحقم شدم. خانوادهام به من آموخته بود كه آنچه حاصل واقعي كار است؛ تجربه است و نه پول. خانوادهام به من آموخته بود كه پول، چرك كف دست است و آنچه ميماند حرمت است و احترام. خانوادهام به من آموخته بود كه حق، الله است نه كاغذ پارههايي كه ماندگاريشان از عمر گل كوتاهتر است. سالهاست كه ميدانم كه آنچه اهميت دارد "بودن" است نه "داشتن" و مدتهاست كه خداوند دستهاي مهربانش را تكيهگاهم كرده و تا امروز- كه ميدانم كه تا ابد ادامه خواهد يافت- به هيچ بندهاي محتاج نشدهام.
نميدانم چرا اينها را مينويسم. فقط دلم گرفت وقتي زني كه سالها هر كجا به من پيشنهاد كار شد، او را همراهم بردم، تنها 25 روز پس از پايان همكاريمان اعلام كرد: من محتاجم.
امروز روز تلخي بود، روزي كه بيريشه بودن زناني كه يك سال و نيم سنگ آنها را به سينه زده بودم نمايان شد. روزي كه شرم كردم از اينكه در گذشتهاي نه چندان دور آنها را" بچههايم" خطاب ميكردم. شرم كردم كه نام خودم را كنار آنان گذاشتم و نوشتم : ما سه زن.
امروز روز تلخي بود، روزي كه نان و نمك چند ساله حرام يك بسته اسكناس سبز شد. آنها فراموش كردند كه ساعتها ... بگذريم نميخواهم با گفتن از آنچه نامش دوستي بود، خودم را كوچك كنم.
با تمام اينها خوشحالم. خوشحال از اين كه ديگر آنها را نميبينم. باشد تا گذشت سالها به آنها حرمت واحترام را بياموزد. اما مطمئنم كه ديگر كسي نقايص و ضعفهاي آنها را مثل من ناديده نميگيرد و به زودي اتفاقي كه بايد برايشان رخ ميدهد. خيلي زود. خدا در همين نزديكي است.
امسال وارد پانزدهمين سال كار مطبوعاتيام شدم. وقتي ميايستم و به اين همه سال نگاه ميكنم، ميبينم كه چه زود گذشت و چه متفاوت. در همه اين سالها نه از كسي پول خواستم و نه مدعيحقم شدم. خانوادهام به من آموخته بود كه آنچه حاصل واقعي كار است؛ تجربه است و نه پول. خانوادهام به من آموخته بود كه پول، چرك كف دست است و آنچه ميماند حرمت است و احترام. خانوادهام به من آموخته بود كه حق، الله است نه كاغذ پارههايي كه ماندگاريشان از عمر گل كوتاهتر است. سالهاست كه ميدانم كه آنچه اهميت دارد "بودن" است نه "داشتن" و مدتهاست كه خداوند دستهاي مهربانش را تكيهگاهم كرده و تا امروز- كه ميدانم كه تا ابد ادامه خواهد يافت- به هيچ بندهاي محتاج نشدهام.
نميدانم چرا اينها را مينويسم. فقط دلم گرفت وقتي زني كه سالها هر كجا به من پيشنهاد كار شد، او را همراهم بردم، تنها 25 روز پس از پايان همكاريمان اعلام كرد: من محتاجم.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
حكايتي شده است اين ناهنجاريهاي جنسي در ايران:
اعضاي يك شبكه سرقت و تجاوز به عنف در مشهد به ربودن 14 زن و دختر جوان اعتراف كردند.
منبع خبر
اين هم خبر ديروز:
دو جوان 23 و 25 ساله با اعتراف با 13 فقره تجاوز و زورگيري از زنان جوان با قرار يكصد ميليون توماني روزانه زندان شدند.
منبع خبر
دلم يك گزارش جنجال برانگيز ميخواهد
اعضاي يك شبكه سرقت و تجاوز به عنف در مشهد به ربودن 14 زن و دختر جوان اعتراف كردند.
منبع خبر
اين هم خبر ديروز:
دو جوان 23 و 25 ساله با اعتراف با 13 فقره تجاوز و زورگيري از زنان جوان با قرار يكصد ميليون توماني روزانه زندان شدند.
منبع خبر
دلم يك گزارش جنجال برانگيز ميخواهد
۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
در اين كه قوانين ما( به خصوص قوانين كيفري و جزايي) مشكلات بسيار جدي دارد هيچ شكي نيست. اما مساله مهم اين است كه اين مشكلات راه را براي سوءاستفاده برخي باز ميگذارد. بعد از باب شدن ادعاي دفاع مشروع، حالا مسائل ناموسي و بحث شناسايي مهدورالدم مد روز شده است.
كبري همچنان رنگ پريده و بيمار در انتظار نتيجه تلاشهاي وكيلش است. آيا اين بحثها ميتوانند سرنوشت او را تغيير دهند؟
كمي دير شده ولي هنوز ميشود پرسيد: آيا همه اين حرفها شعار است؟
كبري همچنان رنگ پريده و بيمار در انتظار نتيجه تلاشهاي وكيلش است. آيا اين بحثها ميتوانند سرنوشت او را تغيير دهند؟
كمي دير شده ولي هنوز ميشود پرسيد: آيا همه اين حرفها شعار است؟
۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
سخنگوي دولت همچنين در پاسخ به سئوال خبرنگاري در مورد دستور رييس جمهور مبني بر حضور زنان در ورزشگاه و اعتراض مراجع تقليد گفت:« من در جلسهي قبل توضيحات جامعي را در اين ارتباط ارائه دادم و رييس جمهور نيز اعلام كردند كه مقام معظم رهبري فرمودهاند كه به احترام نظر مراجع عظام تجديدنظر كنيم و طبق همين دستور و نظر رهبري در اين تصميم تجديد نظر شده است.»
متن کامل خبر
همه چیز به همین سادگی تمام شد. همین
متن کامل خبر
همه چیز به همین سادگی تمام شد. همین
۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
هميشه برام يك كابوس بود. كابوس با خواندن كتاب يك مرد اوريانا فالاچي كامل شد. حالا هر وقت مطلبي در اين مورد ميبينم پشتم ميلرزد. شايد دليل حساسيتم به آنچه در ايران ميگذرد هم همين باشد. بعدا مينويسم كه جبهه گيري مسئولان رسمي در مورد اتهامات من چي بود!
Pakistani woman beheads her husband
A Pakistani woman beheaded her husband, chopped up his body and dumped the dismembered parts in a sewerage drain after he announced plans to take a fourth wife, police said yesterday.
Police said Majeeda Khatoon killed her husband, a well-off building contractor, while he was asleep, and cut his body into seven pieces with the help of two male relatives in Gulshan-e-Hadeed, a township on the outskirts of the southern city of Karachi.
“When we questioned her, after the deceased’s brother came to us for help, she confessed to the crime,” police official Nazar Mohammad Mangrio told Reuters.
Khatoon, 45, was arrested late last week and has been remanded in custody while the police frame charges against her.
A Pakistani woman beheaded her husband, chopped up his body and dumped the dismembered parts in a sewerage drain after he announced plans to take a fourth wife, police said yesterday.
Police said Majeeda Khatoon killed her husband, a well-off building contractor, while he was asleep, and cut his body into seven pieces with the help of two male relatives in Gulshan-e-Hadeed, a township on the outskirts of the southern city of Karachi.
“When we questioned her, after the deceased’s brother came to us for help, she confessed to the crime,” police official Nazar Mohammad Mangrio told Reuters.
Khatoon, 45, was arrested late last week and has been remanded in custody while the police frame charges against her.
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
تمام شد. امروز آخرين كارهاي تسويه حساب با روزنامه همشهري هم تمام شد. امروز وقتي از روزنامه بيرون آمدم انگار بار بزرگي از روي دوشم برداشته شد، بگذريم از پچپچههاي بچهگانهاي كه آدمها براي خالي نبودن عريضه ميريزند روز زمين و ارزش نگاه كردن هم ندارد. براي يكي از همين بچهها نوشتم: دنيا كوچكتر از آن است كه در مورد خودمان تنها قضاوت كنيم و خوشحال باشيم. دنيا كوچك است، خيلي كوچك. و من اميدوارم بچههايي كه فكر ميكنند بزرگ شدهاند بفهمند كه هنوز چيزهاي زيادي براي ياد گرفتن وجود دارد كه آنها حتي يك ذره از آن را هم نفهميدهاند.
بگذريم. امروز روز جديدي بود. پر از سوژه، پر از كار، پر از ايدههاي جديد. من زندگي تازهاي را آغاز كردهام با راههايي تازه. به اميد فردا
راستي امروز فهميدم كه دلايل سياسي!!! علت خواستن عذر!!! من از همشهري بوده، كلي خنديدم.
بگذريم. امروز روز جديدي بود. پر از سوژه، پر از كار، پر از ايدههاي جديد. من زندگي تازهاي را آغاز كردهام با راههايي تازه. به اميد فردا
راستي امروز فهميدم كه دلايل سياسي!!! علت خواستن عذر!!! من از همشهري بوده، كلي خنديدم.
۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
يك مرتبه دلم شور زد. اصلا مهم نبود كه تازه چشمهام گرم شده بود.رفتم به اتاقش. ديدم يك پاش از لاي نردههاي تختش بيرون آمده. فقط كافي بود تا يك غلت بزنه و اون وسط گير كند. آرام پاش را بيرون كشيدم. پتو را كشيدم روش و برگشتم روي تختم. ياد آن روزها افتادم. روزهاي دانشجويي كه هنوز مزه مامان و بابا روي زبونم بود. وقتهايي كه دلم ميگرفت، بياختيار منتظر تلفن مامان بودم و او بيبرو برگرد تا نيم ساعت بعد زنگ ميزد. حتي شنيدن صداش هم آرامم ميكرد. مهم نبود كه از دلتنگيام باهاش حرف بزنم يا نه. حالا خيلي وقتها، وقتي رعنا از خواب ميپرد و گريه ميكند، كافياست صداي من را بشنود، بدون اين كه چشمهاش را باز كند، دوباره ميخوابد. از اين مقايسه دلم لرزيد و براي مامانم تنگ شد. هنوز هم باورم نميشود كه من هم مادر شدهام. چون رعنا صدام ميزد: اوووويا
۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
ديروز براي اولين بار حسي را تجربه كردم. تا به حال كمتر پيش آمده كسي برايم بيتفاوت باشد. اما ديروز ديدن يك مرد اين احساس را در من ايجاد كرد. نه شادي، نه خوشوقتي، نه غم، نه دلتنگي،نه حتي تنفر، هيچي. از ديدن مردي بر روي پلههاي روزنامه همشهري هيچ احساسي نداشتم. فقط سري تكان دادم و گذشتم.
رفته بودم براي تسويه حساب. تا يكشنبه همه چيز تمام ميشود.
ما هم اسم خودمان را ميگذاريم روزنامهنگار با اخلاق!!!!
رفته بودم براي تسويه حساب. تا يكشنبه همه چيز تمام ميشود.
ما هم اسم خودمان را ميگذاريم روزنامهنگار با اخلاق!!!!
۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
امروز يك فيلم خوب ديدم، خيلي خوب. هدفك خبرنگار. كاري از مازيار بهاري. اين فيلم تا به حال در 20 كشور جهان نمايش داده شده و دو تا سهشنبه ديگر در خانه هنرمندان نمايش داده ميشود.
بعد از ديدن اين فيلم، كمي از خودم خجالت كشيدم. ماها هم اسم خودمون را ميگذاريم خبرنگار؟
اين خبر خوشحالم نكرد. يك جوري داغ همه روزنامههاي توقيف شده دوباره هوار شد روي دلم.
از مخالفت والدينش شروع شد. او ميخواست با دختري ازدواج كند؛ اما اجازه رفتن به خواستگاري را نيافت و هيچ كس در تصميمش همراه نشد. سرانجام اين خواسته و عدم همراهي خانواده، ناكامي در خواستگاري بود. براي رفع همه ناراحتيهايش با جمع دوستانش به كوه رفت، حرفهاي جوانانه پسران، حول محور دختراني كه ايدهآلهايشان را در ماشين و پول و ثروت جستوجو ميكنند، آغاز، و پايانش به اين موضوع ختم شد كه او حتي نتوانسته به خواستگاري دختر مورد علاقهاش برود. حتي نتوانسته والدينش را راضي كند و دهها حتيي ديگر كه بر زبان دوستانش جاري شده بود و باب تمسخر و كنايه را مهيا كرده بود و او مانده بود و همه سرشكستگيها.
خوب شد. به نظرمپسرها هم ياد گرفتن همه تقصيرها را بيندازند گردن شكستهاي عاطفي. باورم نميشود كه ساختن فيلم سكسي ربطي به شكست عاطفي داشته باشد!!
جالب بود. ما در عين حال كه براي جلوگيري از مزاحمان خياباني قانون داريم اما هيچ وقت در اين زمينه موفق نبوديم. اما ديگران چقدر راحت راهحل پيدا ميكنند.
اولين بار كه خبر مرگ يك مادر و پسرش را شنيدم دلم لرزيد. آن زمان رعنا خيلي كوچولو بود و نميدانم چرا يك لحظه مقايسه كردم كه: اگر يك روز جليل وارد خانه بشه و با ....ماجرا وقتي پيچيدهتر شد كه فهميدم يك سال قبل همسر اين زن هم به قتل رسيده بود. حالا نميدانم آيا با اعدام مرد افغاني منكر اتهام زندگي از دست رفته اين سه نفر جبران ميشود؟
اين هم آخر خط
بعد از ديدن اين فيلم، كمي از خودم خجالت كشيدم. ماها هم اسم خودمون را ميگذاريم خبرنگار؟
اين خبر خوشحالم نكرد. يك جوري داغ همه روزنامههاي توقيف شده دوباره هوار شد روي دلم.
از مخالفت والدينش شروع شد. او ميخواست با دختري ازدواج كند؛ اما اجازه رفتن به خواستگاري را نيافت و هيچ كس در تصميمش همراه نشد. سرانجام اين خواسته و عدم همراهي خانواده، ناكامي در خواستگاري بود. براي رفع همه ناراحتيهايش با جمع دوستانش به كوه رفت، حرفهاي جوانانه پسران، حول محور دختراني كه ايدهآلهايشان را در ماشين و پول و ثروت جستوجو ميكنند، آغاز، و پايانش به اين موضوع ختم شد كه او حتي نتوانسته به خواستگاري دختر مورد علاقهاش برود. حتي نتوانسته والدينش را راضي كند و دهها حتيي ديگر كه بر زبان دوستانش جاري شده بود و باب تمسخر و كنايه را مهيا كرده بود و او مانده بود و همه سرشكستگيها.
خوب شد. به نظرمپسرها هم ياد گرفتن همه تقصيرها را بيندازند گردن شكستهاي عاطفي. باورم نميشود كه ساختن فيلم سكسي ربطي به شكست عاطفي داشته باشد!!
جالب بود. ما در عين حال كه براي جلوگيري از مزاحمان خياباني قانون داريم اما هيچ وقت در اين زمينه موفق نبوديم. اما ديگران چقدر راحت راهحل پيدا ميكنند.
اولين بار كه خبر مرگ يك مادر و پسرش را شنيدم دلم لرزيد. آن زمان رعنا خيلي كوچولو بود و نميدانم چرا يك لحظه مقايسه كردم كه: اگر يك روز جليل وارد خانه بشه و با ....ماجرا وقتي پيچيدهتر شد كه فهميدم يك سال قبل همسر اين زن هم به قتل رسيده بود. حالا نميدانم آيا با اعدام مرد افغاني منكر اتهام زندگي از دست رفته اين سه نفر جبران ميشود؟
اين هم آخر خط
اشتراک در:
پستها (Atom)