دیروز رعنا همه کمدش را به ریخت تا روسری اش را پیدا کند. یک روسری پشمی که من در کودکی و زمستان سرم می کردم. اول، روسری شد پتوی عروسکش. بعد از مامان پرسید چطور پتو را روسری کند و آن را سر عروسکش بست و بعد، شب وقتی می خواستیم به مهمانی برویم، لباسش را پوشید و روسری به دست آمد پیشم: مامان، این روسری به لباسم می اید؟ می خوام بپوشمش، مثل مادرجون.
روسری را سر کرد و کلاه را روی آن پوشید و دست مادر جونش را گرفت تا برویم و سوار ماشین شویم. قدم سوم را که برداشت گفت: بسم الله الرحمن الرحیم.
اخ اگر مردم متولی دین خود می ماندند، چه ها که نمی شد.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد
۴ نظر:
فقط دین؟!
ba salam .
matalebe vebloge shoma ro khandam .
besyar ba ehsas va ziba minevisid .
khoshhal mishavam agar ejaze dahid ta linke weblogetan ra
dar weblogam begozaram.
www.nlizard.blogspot.com
email:lizard.pie@gmail.com
رويا جان عكس كله پخ پخوي زيبا رويت را با روسري برايمان بگذار
عکس با روسری رعنا خودت و مامانت رو بذار.به نظر دیدنی است.
ارسال یک نظر