۱۴ مرداد ۱۳۸۷

از خدا بترسید

حالم بده، نه این که تا حالا خون ندیدم، نه این که تا حالا سر بریده ندیدم، اما دیدن اون عکس ها حالم را بد کرد. وقتی پدر زهرا، 7 ساله، سر دخترش را برید، هیچ کس آنجا نبود، مادرش خانه نبود، برادرش خواب بود. مرد دیوانه بود. این بار هم مرد دیوانه است، هیچ کس نمی تواند سلامت روانی گروه ریگی را تایید کند، اما ما، یک جمعیت 70 میلیونی، آنها، یک حکومت که سی سال است دارد حکومت می کند، یک دولت، که اعتبار خودش را از رای مردم گرفته، می دانیم که 16 سرباز دست آن گروه اسیرند، می دانیم که خانواده 16 سرباز چشم به راه آنها هستند، می دانیم که 16 جان انسانی، در خطر است.
و حالا، آقای وزارت کشور، مدام انکار کن، مدام بگو که « خبر به قتل رساندن سربازان ایرانی راتایید نمی کنیم» بعد بیا و با جسد هاشان تشیع جنازه میلیونی راه بینداز!!
نمی دانم، به خدایی که از او حرف می زنید اعتقاد دارید یا نه؟ نمی دانم چیزی به نام انسانیت در شما وجود دارد یا نه، اما، قضاوت کنید: کدام یک ظالم ترید؟ ریگی که سر دشمنانش را می برد؟ یا شما که جان هموطنانتان برایتان بی ارزش است؟
اگر از تاریخ نمی هراسید، اقلا از خدا بترسید


نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: