۱۸ مرداد ۱۳۸۷

من یک جهان سومی هستم

فرق داریم، هرچقدر هم که بخواهیم به روی خودمون نیاریم که جهان سومی هستیم، باز یک جایی این فرهنگ و علم طوری خودش را به رخمون می کشد که نمی تونیم ساکت بمانیم.
دیروز باید دندانم را می کشیدم. خودم را برای کلی درد کشیدن و زور زدن دکتر آماده کرده بودم. خاطره آخرین دندانی که 8 سال پیش در یکی از بهترین مطب های دندان پزشکی تهران کشیده بودم هنوز اذیتم می کرد. اما
طوری جلو اومد که من هر چه سعی کردم نتونستم سرنگ توی دستش را ببینم، یک دقیقه بعد هم لثه ام سر شده بود اما نه کج حرف می زدم و نه زبونم لخت شده بود. در عرض 20 ثانیه هم دندونم توی دستش بود. انگار نه انگار که این دکتر متوسط قامت و لاغر اندام، یک دندان سه ریشه محکم را از جا در آورده است. خودم را آماده کرده بودم که تا دوساعت یک تکه باند خونی را توی دهنم تحمل کنم اما قبل از این که فاکتور آماده شود، آن را هم از دهنم بیرون آورد و گفت: تمام شد.
پرسیدم: درد؟ خونریزی؟
گفت: هیچی، می تونی هر چی می خوای هم بخوری
راست می گفت. بیشتر روحم درد داشت تا دندانم.
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: