۰۱ شهریور ۱۳۸۷

آیا من بغض کرده ام؟

اتاق کوچک نبود، اما معمولا جا کم می آوردیم. بعضی اوقت باید به زور صندلی ها را کنار هم می چپاندیم تا جا شویم و در این میان بساط شوخی و خنده و شایعه و پنبه گزارش دیگران را زدن هم به راه بود.
........
همیشه همین طور است. چند جمله را آغاز می کنم، با شور، بعد دوباره می خوانمشان، بعد پاک می کنم و دوباره می نویسم و تمام.
قلمم می خشکد.
چرا نمی توانم از مجله زنان بنویسم؟
چرا نمی توانم از خاطرات سال هایی که آنجا زندگی کردم تعریف کنم؟
چرا نمی توانم از تلخی ها و شیرینی هایش بگویم؟
آقای قاضیان من را برد به خاطراتی که دور نیست، دور نیست؟ بهمن سال گذشته بود که مجله توقیف شد و حالا، مرداد است؟ نه شهریور، هفت ماه از آخرین خاطرات من می گذرد؟! روزها چه بیرحمانه تند می گذرند
........
........
.......
.......
اصلا هیچی
می خواستم از آقای دکتر قاضیان بنویسم.
بله، آقای دکتر قاضیان متشکرم که می نویسید.
همین

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: