۳۰ مرداد ۱۳۸۷

من حسودیم می شود

حسودیم می شود وفتی از در ساختمان محل کارم بیرون می روم و چشمم به مردم می افتد. مردمی که لبخند بر لب قدم می زندد، آبجو می خورند و از آثار تاریحی عکس می گیرند.
حسودیم می شود وقتی با دوستان غیر ایرانی گپ می زنم. آنها از کلاس های آواز بچه هایشان، آخرین قراردادهای مالی کشورشان و موفقیت تیمشان در پکن می گویند.
حسودیم می شود وقتی سرم را بلند می کنم و به آسمان نگاه می کنم. خورشید بدون گذشتن از هیچ فیلتر دودی بر شهر می تابد و من باید هر هفته لا اقل یک خبر از اعدام جوانان وطنم بنویسم. با زنی حرف بزنم که وقتی از رنج های شوهرش می گوید، بغض می کند، با مردی حرف بزنم که التماس کند حرف هایش را منتشر نکنیم چون نمی تواند بیش از این رنج بکشد. از مردمی بنویسم که نفرت چنان روحشان را پر کرده که شکایت می کنند، چون می خواهند مردی بمیرد و کسانی تلاش می کنند تا حیات را ادامه دهند.
من حسودیم می شود. به همه مردمانی که در این جهان با رنج کمتری زندگی می کنند
نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

هیچ نظری موجود نیست: