۱۲ آذر ۱۳۸۷

خودخواهی



نمی دانم از ابتدا همین قدر پررو به دنیا آمدم یا روزگار من را پررو کرد. فقط می دانم که حالا، فقط چند روز بعد از آن همه ناله و زاری و و اویلا و بدبختی و بیچارگی، من هنوز می خندم و لذت می برم و به خودم فخر می فروشم. بگذارید اعتراف کنم، صبح یک شنبه؛ وقتی بعد از یک پیاده روی طولانی در جنگل، در پارک نزدیک خانه؛ روی تاب نشسته بودم و رعنا من را تاب می داد، هر بار که نگاهم به آسمان می افتاد، انگار که بخشی از خستگی ها و دردهایم را باد با خود می برد. هر بار که با فشار دستان کوچکش جلو می رفتم، قلبم می تپید و من رها می شدم از تمام غصه هایی که در این یک ماه خوردم. هر بار که می گفت:
mami, look at sky.
می مردم و زنده می شدم از نگاه کردن به اسمانی که او توصیه ام می کرد.
دیروز مثل روزهای قبل بسیار به "مادری" فکر کردم. این که آیا مادری غریزه است؟ آیا هر زنی که به دنیا می اید با خود عشق به فرزند را به جهان می اورد. بارها از خودم پرسیدم که چرا همه چیز را به خاطر رعنا تحمل می کنم؟ چرا رعنا آمد، چرا رعنا ماند؟ من که جسارت رفتن به آن اتاق شیک و مدرن خانم دکتر را داشتم، من که جسارت چشم بستن بر عظمت خلق را داشتم، پس چرا نرفتم؟
دیروز وقتی رعنا دست کوچکش را سراند در دست من و گفت: من مواظبم که گم نشیم، انجا که راه جنگل را به دقت به خاطر می سپارد، آنجا که من نشسته بودم و با افتخار می دیدم که چگونه بچه ها را در بازی مدیریت می کند، آنجا به پاسخ سوالم رسیدم. مادری غریزه نیست، بلکه این خودخواهی است که غریزه است.
من رعنا را دوست دارم چون می خواهم امتداد داشته باشم، من رعنا را دوست دارم چون خودم را در او می بینم. من رعنا را دوست دارم چون او آینه خوشبختی من است. او معنای همه آرزوهای دست نیافته من است، او تصویر رویای کوچکی است که می خواهد کامل تر و بزرگتر و موفق تر از رویای بزرگ باشد و بماند و لذت ببرد. من او را به خاطر خودش نمی خواهم، او بخشی از من است، بخشی که با درد و رنج از من جدا شد تا خودم باشد، تا بماند تا بمانم.
همین است که حالا می فهمم چرا برخی، فرزندانشان را می کشند، آنها نه از بچه ها که از تصویر خودشان در آینه های بی غل و غش متنفرند، می فهمم چرا مردها پسر را بیشتر از دختر می خواهند، انها آینه کامل می خواهند.
می فهمم چرا زنها پسر را بیشتر از دختر می خواهند، انها یک بار دختر بودن را تجربه کرده اند و حالا تکامل و خوشبختی مردانه می خواهند.
حالا می فهمم که نباید منت سختی ها را بر سر رعنا بگذارم که من هر چه می کشم به خاطر خودم است. تا فردا با افتخار دخترم را به همه معرفی کنم. تا فردا از رشدش، از بودنش، از برترشدنش نسبت به خودم لذت ببرم و فخر بفروشم.

حالا تحمل کردن همه چیز کمی، و فقط کمی ساده تر است.

پی نوشت:
عکاس کوچولو و عکسی که از جنگل گرفته

نوشته شده توسط رویا کریمی مجد

۳ نظر:

ناشناس گفت...

i love it

ناشناس گفت...

ديشب قبل از خواب شعر نويي فلسفي برايت سرودم ، امشب هر چه فكر مي كنم يادم نمي آيد

ناشناس گفت...

و تو چه خوشبختی...
دلت خوش و سرت سلامت...