۲۴ آبان ۱۳۸۱

براي اولين بار نوشتن برايم به يك كابوس تبديل شده.جمعه كذشته تصميم كرفتم شروع كنم اما نشد.جشمهاي نيمه بازش انكار زل زده به صورتم.موهاي اشفته اش مي بيجه به قلمم.هنوز صداي بدرش كه توي دادكاه با افتخار مي كفت:من براي شرفم و ناموسم سرش را بريدم توي كوشم است.مريم دختر 7 ساله اهوازي قرباني هوسراني هاي بدري شد كه انشب نتوانسته بود زني را بيدا كند.همن مادر 32 ساله مريم تعريف كرد كه جطور شوهرش از او و هووش خواست توي يك اتاق بخوابند و رختخواب او را توي اتاق ديكري بيندازند تا با زن كوري كه با خودش به خانه اورده بخوابد.همن و هووش يك هفته بود كه قهر كرده بودندوبه خانه هاي بدرشان رفته بودند. مريم هم بيش بدرش بود.فاضل برادر 8 ساله مريم تعريف كرد كه جطور ان شب بدرش از مريم خواسته بود كه لبا سش رادر اورد و وقتي جواب شنيده كه خجالت مي كشم سرش را بريد......
دعا كنيد كه بتوانم بنويسم

هیچ نظری موجود نیست: