۲۵ آبان ۱۳۸۱

بلاخره نوشتم.ماجراي مريم و بدرش را نوشتم اما حتي خودم هم نتوانستم يك بار از رويش بخوانم.نوشتم كه جطورمريم يك روز قبل از مركش تمام كوت سيد صالح را از خوشحالي دويده بود جون بلاخره دختر همسايه راضي شده بود مانتو كهنه اش را به مريم بدهد.نوشتم كه جطور مريم 7 ساله شام درست كرد و براي بدرش جايي ريخت.هنوز برق جاقوي كند توي دست بدرش جشمم را ازار مي دهد.
ماجراي مريم هم تمام شد . فكر مي كنيد بعد از او نوبت كيست؟
اقاجري هم كم كم دارد اسطوره مي شود...... خوش به حالش!
راستي من يك مشكل اساسي دارم و ان اينكه نمي توانم حروف بعد از:ب ج ز ك را تايب كنم .در واقع كي برد من از بيخ عرب است! ايا فرياد رسي هست؟

هیچ نظری موجود نیست: